Part 6

8.8K 652 24
                                    

جیمین

چشمامو به زور باز کردم. سرم سنگین بود و کل بدنم درد میکرد. همچنین بین پاهامم میسوخت.
'چه بلایی سرم اومده'

نگاهی به اطراف انداختم و لوهانو دیدم که کنار تخت نشسته خوابش برده بود.
مچ دستمو آروم مالیدم، چرا انقد درد گرفت؟

چشمامو پایین اوردم تا ببینم چی شده. دور دستام مثل یه حلقه کبود شده بود و مثل چی درد میکرد...

یهو تصاویر به ذهنم حجوم اوردن و بدون توجه به لوهان بلند زدم زیر گریه.
به بخت خودم زار میزدم و به جونگ کوک فوش میدادم.

لوهان سرجاش پرید و با دیدن گریه های من اشک توی چشماش جمع شد.
بلند تر زار زدم....
داشتم دیوونه میشدم. دستی دستی خودمو نابود کردم و انداختم توی چاه.

یهو خودمو انداختم بغل لوهان و شروع کردم شکایت کردن.
_اخه چرا؟ من که کاری نکردم یعنی انقد اون دختره براش عزیز بود که بخاطرش همچین بلایی سر من بیاره؟ یعنی تا آخر عمرم باید با این حقیقت کنار بیام که...

جیغی کشیدم و بلند تر گریه کردم.
لوهان هیچی نمی گفت، فقط لرزش ارومشو حس میکردم.

سوم شخص

نگاه آرومی به پسر خوابیده رو به روش انداخت و پتوشو بالاتر کشید.
بیچاره جیمین، انقدر گریه کرد تا بیهوش شد...

............
جونگ کوک از خونه خارج شد و جیمین رو با لوهان تنها گذاشت.

باید مثل همیشه سرحال بود، نباید وجدانی که خیلی وقته مرده بود اذیتش میکرد اما یه چیزی فرق داشت.

مدام چهره اشکی جیمین، روز اولی که پیداش کرده بود جلوی چشماش بود.
فقط چند لحظه، عذاب وجدان شدیدی اونو به زانو در اورد. اما مثل همیشه، دوباره وجدان لعنتیشو خفه کرد.

'کاش می تونستم کلا درش بیارم! جز دردسر هیچی نداره'

به خودش اومد و دید وسط حیاط عمارت، ایستاده و داره با خودش کلنجار میره. راهشو با قدم های محکم ادامه داد و خودشو داخل ماشینش انداخت.

'باید گندی که اون فسقلی زده جمع کنم'
به سمت شرکت آقای لین رفت.
طبق معمول وقتی وارد شد همه کارمندا خفه خون گرفتن و با چشمای وحشت زده، سعی کردن خودشونو گم و گور کنن.

همه می دونستن اگر یهو بزنه به سرش و پسریو بخواد، فاتحه اون بیچاره خوندست! تبدیل به یه افسانه شده بود...

در اتاق رئیس لین رو زد و وارد شد. طبق معمول آنا از ددی جونش آویزون بود و شکایت دوستا، کالج، غریبه های تو خیابون و خدا میدونه کیو میکرد.

'دختره کنه، فکر میکنه کل دنیا علیهش توطعه کردن و میخان خفتش کنن'

_باید حرف بزنیم
آنا نامحسوس دست پدرشو فشار داد، اما هیچ چیز از چشم جونگ کوک دور نمیمونه.

🔞Mу Sweet Killer🔞Where stories live. Discover now