تا خود شهر بازی با بچه ها جیغ جیغ کردیم.
از کنار هرکی رد میشدیم زل می زد بهمون، آدم ندیده ها¬_¬مثل همیشه که سر همه چیز ذوق می کردم دست مایکلو میکشیدم به سمت همه وسیله ها و بچه ها با غرغر دنبالمون میدویدن...
هربار من چیزی می خواستم مایلی هم سریع همونو میخواست!
فلورا هم دقیقا غر می زد که الان چه وقت اون چیزه...
جک و امیلی عقب تر از همه بودن و جیک تو جیک هم راه می رفتن...من و کارل و مایکلم مثل سه تا خلوچل جو میدادیم...
همینطور داشتیم با هم بین وسایل می دویدیم که با دیدن یکی از وسایل چشمام شبیه قلب شد...با لحنی که معمولا همه رو خر می کرد گفتم :
_بچه هااا
همه بهم نگاه کردن، لب پایینمو دادم جلو و به یکی از وسایل اشاره کردم.
مثل دوتا کش خیلی بلند بود که یه ردیف صندلی وسطش بود، از هر طرف پنج نفر میتونستن بشینن.اینطوری کار می کرد که کشیده می شد، با سرعت می رفت بالا و دور خودش می چرخید، ول می شد و سقوط می کرد.
امیلی زیر لبی گفت:
_یا پشمک مقدس
جک چیزی زیر گوشش زمزمه کرد...
خنده ریزی کرد و گفت:
_ما هستیمکارل و مایک هم که همیشه آماده هیجان بودن...
مایلی آب دهنشو صدادار قورت داد، ولی بر خلاف انتظارم موهامو بهم ریخت و گفت:
_منم میام.طبق معمول فلورا شروع کرد غر زدن.
_من نمیام. ناخونام نابود میشه!پوزخندی زدم
'_این اصلا چرا توی اکیپه؟
_که نذاره پیش از حد خوش بگذره'کارل با حرفش نجاتمون داد:
_خب پس بانوی غرغرو همینجا میمونن تا ما برگردیم.
دست منو مایکلو کشید :
_بریم بچه هاانقدر جیغ کشیدم که فکر کنم بعد از اون دیگه نتونم حرف بزنم.
وقتی پیاده شدیم زانوی دخترا شل شد و هرکدوم یه گوشه وا رفتن.
جک سریع زیر بغل امیلی رو گرفت، مایکل هم مایلی رو نگه داشت._فکر کنم برای امروز به اندازه کافی کشته دادیم، نظرتون درباره یه پیتزای خفن چیه؟
همه موافقت کردیم...
بعد از حمله به پیتزا، کم کم بچه ها با لبخند های مشکوکی بلند شدن و من و مایلی رو تنها گذاشتن.چشمامو ریز کردم:
_راستشو بگو چی میخوای؟
دستپاچه و هول شروع کرد حرف زدن:
_خب..راستش میخوام یه چیزیو بهت بگم.منتظر نگاهش کردم.
_من بهت علاقه دارم...بلافاصله بعد از زدن حرفش چشماشو بست و صورتشو با دستاش پوشوند.
با بی احساس ترین لحنی که می تونستم جواب دادم:
_ببین، من بهت هیچ حسی ندارم. نه اینکه مشکل از تو باشه ها من واقعا یه آدم بی احساسم و به هیچکس و هیچ چیزی حسی ندارم.
YOU ARE READING
🔞Mу Sweet Killer🔞
Fanfictionکاپل اصلی:کوکمین هشدار:اسمات_شکنجه_مرگ و کلا جنبه بالا و روحیه قوی لازمه خلاصه که لطفا رعایت کنید(که میدونم نمیکنید 0_0)