Part 13

5.5K 468 74
                                    

جیمین

من یه احمقم!
این اولین چیزی بود که وقتی چشمامو باز کردم بهش فکر کردم!
حالا چی دربارم فکر میکنه؟

اشکام روی صورتم مسابقه گذاشته بودن...
افکار نامرتب و عجیب غریبی از سرم رد میشد و این به گریم شدت میداد.

جونگ کوک

سرم خیلی سنگین شده بود.
دوست داشتم تا ابد بخوابم اما با صدای هق هق جیمین به زور چشمامو باز کردم.
با تعجب بهش نگاه می کردم اما اون حتی متوجه نگاهای منم نبود!
سعی کردم به یاد بیارم...

سهون...
سارا...
جیمین...
خشم...
بغل...
مشروب...
اوه لعنتی!
من بلند شدم و بوسیدمش!
دیگه بعدش هیچی یادم نمیومد...

ولی خیلی راحت بود حدس بزنم چرا داره زار میزنه!
اگه بخوام باهاتون صادق باشم، زیاد اینطوری بیدار شده بودم!

بعد مستی کنار یه جنازه پر از رد چاقو و خدا میدونه چه زخمای دیگه ای....

بعد مستی کنار یه پسر که نمیشناسمش تو کلاب...
بعد مستی کنار یه پسر گریون....
دقیقا مثل الان!

معمولا عکس العملم به هر سه مورد یه پوزخند بود؛ بعد هم بیخیال بلند میشدم و به راهی برای رفع کردن خماریم فکر میکردم...

اون شخص بالاخره به خودش میاد. دفعه قبلی یه همچین کاریو با جیمین کرده بودم...

اما جدیدا جیمین برام هر پسری نیست.
اولین باره توی صورت یکی نگاه میکنم و حس میکنم میشه بهش اعتماد کرد.
وقتی کنارشم...

'_جدیدا تو کی کنار این بودی؟ یا تو فرار میکنی یا اون یا گیس و گیس کشی.
_تو خفه شو دارم حرف میزنم:/'

خب بعله، وقتی کنارشم یه آثار کمرنگی از اون جونگ کوک قدیمی میبینم.
جونگ کوک قبل از...
از همه این حسا متنفر بودم!

من کلی جون کندم تا با خودم و چیزی که بهش تبدیل شدم کنار بیام.
اما این پسر با اون چشمای کیوت و مظلومش وجدان لعنتیمو بیدار میکنه.

دستمو سمتش بردم اما روی هوا نگهش داشتم.
من کم نمیارم! من وجدان ندارم و برای ثابت کردنش به خودم هرکاری میکنم.
بلند شدم...

وقتی فهمید بیدارم هول کرد و سرشو سمتم چرخوند. با پوزخندی از اتاقش رفتم بیرون.

***
باید چیدمان بچه هارو برای امشب آماده کنم.
به محض اینکه پای سیستم نشستم تلفنم زنگ خورد.

اسم سارا 😐
روی گوشیم چشمک میزد.
از چیزی که قبلا سیوش کرده بودم خسته شدم ازبس زرت و زرت زنگ میزنه!

_سلام یه تغییر فوری لازم دارم.
_باز چیشده
_من یادم رفته بود بهتون بگم ولی سهون تنها نیست!

🔞Mу Sweet Killer🔞Where stories live. Discover now