سرش رو روی قفسه سینش گذاشت و با حس نکردن تپشی لبخند زد و دست برادرش رو تو دست هاش گرفت و بوسه ای روش گذاشت
+نمیدونم باید خوشحال باشم از سکوت قلبش یا...
به الینا که مشغول شانه کردن موهاش کنار پنجره و زیر نور خورشید بود نگاه کرد
+چیزی هم گفت؟
موهای طلاییش رو به پشتش هدایت کرد و شانه رو روی سبدی که کل وسایلشون توش خلاصه میشد گذاشت
+نه فقط بلند نفس میکشید
سمت جونگ کوک رفت و کنارش نشست و بازوش رو بغل گرفت
+بعد از حال رفت
جونگ کوک خنده ی بغضی ای از روی خوشحالی زد و سرش رو به سر الف تکیه داد
+دیگه هیچی برام مهم نیست فقط میخوام چشمای بازش رو ببینم
سرش رو سمت الف چرخوند و الف هم نگاهش کرد
+نمیدونم چطور ازت تشکر کنم
الف لبخند شیرینی زد و نزدیک صورتش گفت
+نگران نباش..من همیشه کنارت هستم
با یادآوری چیزی چهره اش رنگ نگرانی گرفت
+به پادشاه نمیخوای بگی؟
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و اشک هاش رو از بینیش بالا داد به جی هوپ نگاه کرد و گفت
+عوض شده..نمیدونم تا کجا میخواد تکاملش ادامه پیدا کنه و چقدر میخواد دیگه از تهیونگی که بود دورش کنه
دوباره به الینا نگاه کرد و با چشم هایی که دو دو میزد گفت
+باورم نمیشه..ولی گاهی ازش میترسم
کمی سمت الف متمایل شد و افکار تلنبار شدش رو بازگو کرد تا کمی سرش خلوت بشه
+اونروز تو جلسه ای که با وزرا داشت هیچی نگفت حتی یک کلمه..فقط نگاهشون میکرد..انگار تازه واردیه که میخواد تازه با همه آشنا بشه..میدونی که بعضی خوناشام ها توانایی اینو دارن که قدرت خوناشام های دیگه رو تشخیص بدن و شنیدم که میگن نمیتونن درست تشخیص بدن پادشاه چه قدرت هایی داره..این..این..وحشتناکه
با چشم های گرد شده و خیره به نگاه عسلی الف حرفش رو تموم کرد
الینا دو طرف صورتش رو گرفت و با وجود اینکه بخاطر سرعت تلفظ کلمات جونگ کوک به سختی متوجه شده بود گفت
+خودت بهش بگو جونگ کوک..میدونم که برات مهمه..نمیخوام بهت آسیبی برسه..قبل اینکه خودش بفهمه بهش بگو
در یک لحظه چشم هاش اشکی و صورتش جمع شد
گردنش رو خم کرد و نالید
+تو نمیدونی الینا..نمیدونی من چیکار کردم
سر جونگ کوک رو بغل و موهاش رو نوازش کرد
+اگر میتونی درستش کن
کمی با آغوش الینا آرامش گرفت راست نشست و با کشیدن دست هاش روی صورتش سعی کرد به خودش مسلط باشه
+نمی تونم بگم..میدونم که یه چیزایی فهمیده..نمیخوام با گفتنش به پاش بیافتم تا ببخشتم..من تنها دلیلی که برای پنهان کاری و کارهام داشتم محافظت ازش بوده..اینکه یکم آرامش داشته باشه..مجازاتش هم قبول میکنم..ولی به پاش نمی افتم
الف لبخندی زد و دست های جونگ کوک رو گرفت
+خودت چی؟..آرامش داری؟..میدونی که هرکاری برات میکنم
جونگ کوک لبخند محوی زد و به جی هوپ نگاه کرد
+تو و جی هوپ تنها آرامش منید
نیشخند زد و آروم با خودش گفت
+تهیونگ از دایره آرامشم خارج شده
با یادآوری چیزی رو به الینا گفت
+متاسفم انقدر سرم شلوغه دستورای ناتمام تهیونگه که وقت نمیکنم اما قول میدم تا چند روز دیگه حتما ببرمت پیش خانوادت
الف با لبخند سرش رو تکون داد
+مشکلی نیست
YOU ARE READING
HOLY and UNHOLY
Fanfiction>name : Holy and UnHoly >couple : VMin / NamJin / suga×hyri >genre : fantazy(werewolf , vampire) / angst / >romantic / general >writer : farnoosh