S1 • part 20

1.5K 303 13
                                    

انرژی زیادی صرف ترمیم زخم های به یادگار مونده از جنگ کرده بود ولی این بی جونی باعث منصرف شدن از پایین رفتن پله های بلند نشد
در آهنی رو هل داد و صدای جیرجیرش رو درآورد دستش رو روی زخم شکمش گذاشت و قدم هاش رو آروم جلو برد و اتاق رو از نظر گذروند
جز شاهزاده اش که روی تخت خوابیده بود کس دیگه ای دیده نمیشد
به سختی خودش رو به تخت رسوند و کنارش که زیر ملافه آسوده خوابیده بود با تحمل درد نشست
چندباری نفس عمیق کشید و نگاه بی حالش رو سمت صورتش چرخوند و چند لحظه ای به صورت بی رنگش خیره موند و گوش هاش رو برای شنیدن نفس هاش تیز کرد
شاید به خاطر چند روز بیهوشیش بود که گوش هاش نفس هاش رو نمیشنید
+شاهزاده؟
صدای بی جونش کارساز نبود خودش رو جلو تر کشید و نگاهش با ماه چوبی ای که تو مشت شاهزاده بود درگیر شد
دست سردش رو روی شونش گذاشت که با حس سردی بدنش چشم هاش گرد شد و نگران و وحشت زده برای بیدار کردنش تکونش داد
+شاهزاده..ش..شاهزاده..تهیونگ..تهیونگ!
درد خودش رو فراموش کرد با همون ملافه ای که دورش پیچیده شده بود بلندش کرد و با پاهای لنگان سمت در رفت و قبل خروج ماه چوبی از بین انگشت های سردش رها شد و روی زمین افتاد و همه رازشون داخل اتاق مهرو موم شده باقی موند
** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
+بهت دستور میدم همشون رو دستگیر کنی و ...
مشاور نگاه از کیتو که گوشه ای از چادر کز کرده و بعد شکست افتضاحش و از دست دادن تمام اموال و ثروت و مقامش کلامی حرف نزده و چیزی نخورده بود گرفت و حرف کایدو رو با خشم برید
+تمومش کن احمق!
نگاه متعجب کایدو سمتش چرخید و مشاور بی توجه به حضور چند سرباز مقابلش قرار گرفت و با خشم سرش فریاد زد
+میخوای اشوب به پا کنی؟..اوضاع رو نمیسنجی و فقط چون از برادرت متنفری و از محبوبیتش میترسی میخوای این آرامشی که با تلاش های اون پسر حفظ شده رو از بین ببری؟
کایدو کم نیاورد و از بالا با نگاه سرخش بهش خیره شد و با حرص از بین فک بهم قفل شدش غرید
+اون خیانت کرد..اگر مانع نمیشد...
مشاور که انگار جونش رو کف دست هاش گرفته بود نیشخند زد و با کوبیدن به سینش عقب هولش داد
+خیانت؟..اون الان مظهر وفاداریه..وفاداری به مردمی که آسایششون فقط به خاطر قدرت طلبی و خودخواهی ما به خطر افتاد..شکست ما در میدان جنگ هیچ ربطی به گروه کوچیک اون نداشت..ذات و روش زندگی گرگ ها این نیست که برای قدرت...
باقی حرفش با خس خس اخرین نفس هاش به پایان رسید و جسم بی جونش جلوی پاهاش افتاد
شمشیر خونینش رو داخل قلافش فرو کرد و با نفس های تند و نگاه به خون نشستش سر سربازهاش فریاد زد
+سریع دستور رو اجرا کنید و هرکس مانع بود سرش رو برای من بیارید

+این چاه اگر بارندگی بهاره ی امسال خوب باشه میتونه آب یکسال رو تامین کنه ولی برای زمین هاتون باید از آب رودخانه استفاده کنید
سطل چوبی رو به دست زن داد وخسته چند قدمی دور شد که حرف هاش قدم هاش رو متوقف کرد
+واقعا متاسفم..قبل از این فقط از شما بد میگفتم و فکر میکردم لیاقت رهبری رو ندارید ولی الان فقط شما به داد ما میرسید
سرش رو مایل و به تعظیم کامل و طولانی زن نگاه کرد و لبخند محوی رو لب هاش نشست
نفس پر از آرامشی داخل ریه هاش جمع کرد و به دهکده ی کوچیکی که با نقشه و رهبری خودش با وجود کمبود ها و مردمی ناامید و خسته از دل جنگل بیرون کشیده و ساخته بود با لبخند نگاه کرد
هر چند بدگمانی ها هنوز هم بود
جیمین و گروه کوچکی که از زمان جنگ همراهش بودن در دورهمی های شبانه گرگ ها خائن گفته میشدن و جایی در بین مردم نداشتن
تمام دهکده و شهری که گرگینه ها و خوناشام ها زمان صلح سکونت داشتن در قسمت سرزمین خوناشام ها بود و سرزمین گرگ ها فقط برای منابع طبیعیش مورد استفاده قرار میگرفت پس به جز لوازم مورد نیاز زندگی و خونه و متفرقات، آذوقه و موادغذاییشون تامین بود و به مرور با سروسامان گرفتن اوضاع بدست جیمین کلبه ها ساخته و چاه ها کنده و زمین های کشاورزی و آذوقه های باقی مانده تقسیم شدن و این تلاش های بی وقفه حرف هارو سمت کیتو و کایدو و مقاماتی که هرکدوم داخل سوراخی پنهان شده بودن می کشید
خوش نام شدن جیمین و گروهش چیزی بود که حرف تکا رو تایید میکرد
نیازمند شدن گرگ ها به وجود کسی که برای آلفا و رهبر حقیقی گرگینه ها شدن آموزش دیده بود
حالا خائن شمرده نمیشدن و مظهر وفاداری به مردم بودن
+جیمین..این نقشه ی...
شوگا که با نقشه دستش دوان دوان نزدیک میشد با دید تعظیم زن قدم هاش رو آروم و حرفش رو فراموش کرد. مقابل جیمین ایستاد و با تک خنده ای گفت
+نگو که این اولین تعظیمیه که تجربه می کنی
با ناامیدی نگاهش کرد و توپید
+آره و تو گند زدی بهش!
نقشه رو از دستش کشید و از کنار کلبه های تازه ساز عبور کرد و همراه با نگاه کردن به نقشه گفت
+زمینای دست نخورده زیادی داریم اوناهم به زمینای کشاورزی اضافه میکنیم و به طور مساوی تقسیم بندی..اعلام کن هرکس داخل زمین کار کنه و به محصولی برسه زمین به اسم خودش میشه ولی اولین برداشت محصولش وقف مردم..در ضمن سمت درختای سرو و کاج سوزنی جنگل شکار زیادی پیدا میشه ولی فقط کسایی که به عنوان شکارچی میخوان کمک کنن حق شکار دارن وگرنه هرچی حیوونه منقرض میشه و...
+جیمین!
متوقف شد و سمتش چرخید که شوکه ایستاده و به رو به رو خیره بود
صدای کمک خواهی و فریاد گروهش رو شنید و قبل سربرگردوندن چشم هاش رو بست و فکش رو روی هم فشرد و زیر لب غرید
+حالا که همه کارها رو پیش بردم میخوای بشینی سر شکار آماده و دندون تیز کنی؟!
با حس تیزی نیزه که سرباز با احتیاط و ترس آروم به پشتش میزد تا وادار به راه رفتنش بکنه نقشه رو با تنفر طرفی پرتاب کرد که سرباز ترسیده از حرکتش عقب کشید و فریاد زد
+این دستور آلفای جانشین کایدوست همه ی خائنین دستگیر و هرگونه مقاومتی سرکوب
نیشخندی زد و جلوتر از سرباز راه افتاد
افرادش با دیدن خونسردی رهبرشون و مردمی که دورشون رو گرفته بودن و به سربازها سنگ میزدن و آزادیشون رو میخواستن آروم گرفتن و با دلگرمی بیشتری تسلیم سربازها شدن
+بزارین برن لعنتیا!
+میخواین تنها کسایی که بهمون اهمیت میدن بکشین؟
+شما خائنین نه کسایی که نذاشتن از گرسنگی بمیریم
+همه چیزمونو به خاطر خودخواهی شما از دست دادیم حالا چی از جونمون میخواین؟
+آلفای حقیقی به مردمش پشت نمیکنه و...
صدای فریاد زن با نیزه ای که داخل شکمش فرو رفت خاموش شد ولی همهمه ی بیشتری راه افتاد و در این بین نگاه شوگا بود که بدنبال هیری بین مردم چشم میچرخوند و نگاهش ناامید برای لحظه ای دیدنش التماس میکرد
بالای بلندی ای همراه با شنل و نقابی که به صورتش داشت ایستاده بود و شوگا با دیدنش لبخندی زد و لب زد
+پشت آبشار منتظرم بمون!
** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
سکوت شکننده ای بین مردمی که برای محاکمه جمع شده بودن برقرار بود
جیمین و گروهش مقابل کایدو و همراهانش ایستاده بودن و کایدو سعی داشت به نگاه های خشمگین مردم اهمیتی نده و روی بلندی ای مقابلشون ایستاد و به یکی از افرادش اشاره ای زد
سرباز جلو رفت و شوگا رو جلو کشید و مجبور به زانو زدنش کرد
کایدو از بالا نگاهی بهش انداخت پارچه لول شده ای که دستش بود رو باز کرد و مقابلش گرفت
+این نامه رو میشناسی؟
شوگا که دست و پا بسته زانو زده بود سرش رو بالا برد و به نامه نگاه کرد
کایدو نامه رو سمت خودش چرخوند و متنش رو خوند
+ این جنگ ما نیست تنها برای پادشاه واحد مبارزه کنید..این دستوری بود که به تو و گروهت فرستاده شد و سرپیچی ازش چه معنی ای میده؟
با سکوت شوگا به خنده افتاد به یکی از مردم اشاره کرد
+تو بگو..معنیش چیه؟
گرگینه ترسیده بقیه رو نگاه کرد و با صدای لرزونی جواب داد
+خ..خیانت؟!
لبخند پیروزی ای زد و نگاهش رو به برادرش دوخت و حرف هاش رو بلند به گوش مردم رسوند
+ درسته..ما به شکست اعتراف میکنیم.. فرصت بزرگی رو از دست دادیم اگر کمی خوش شانس بودیم الان تمام این سرزمین به نام ما بود از دریا تا کوه..تمام ثروت و منابع..چند برگی از تاریخ هم بنام ما زده میشد..همیشه اسم ما کنار خوناشام ها بوده همیشه ضعیف تر شمرده میشدیم و به این عادت کرده بودیم..ساحره ها به ما یک فرصت دادن تا به جایگاهی که حق ماست برسیم اما وفاداری ای که تو خون ماست مانع پیروزی شد..دوباره بلند شدن از این ننگ سخت و طاقت فرساست و من از جانب خودم به خاطر این شکست متاسفم ولی شکست بزرگ رو وقتی دیدم که مردمم به من و الفایی که برای به عزت رسیدن مردمش مقامش رو به خطر انداخت پشت کردن و سمت خیانتکاری رفتن که اگر نبود میتونستیم قصر رو تصاحب و خوناشام هارو مجبور به تسلیم کنیم..من میفهمم مردمم در چه شرایطی هستند ولی کاش مردمم هم کمی به صدماتی که ما دیدیم فکر میکردن..من از جانب آلفا کیتو مامور شدم به سزای خیانتکارها رسیدگی و دوباره سرزمینمون رو به جایی که قبل از صلح گذشتگان ما زندگی میکردن تبدیل کنم
سکوت بعد از سخنرانیش خیلی زودتر از چیزی که جیمین انتظار داشت با فریادهای شادی شکسته شد
نیشخندی زد و زیر لب گفت
+حزب باد!
کایدو به جمعی که اسمش رو فریاد میزدن با لبخند نگاه کرد و با بالابردن دستش دوباره سکوت رو برقرار کرد
+هر چند سزای خیانتکار جز مرگ نیست اما من برای نبودن شک و شبهه ای در حرف هام و راضی بودن خیال مردمم از من و آلفا از خیانت این گروه میگذرم ولی جایی در بین ما ندارند هیچ ثروتی به نامشون نمیشه و همیشه به طور ناشناس زندگی میکنن هر نوع کمک و رحمی ممنوع بوده و مجازات سختی در پی داره

** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
+چقدر راحت ورق برگشت
با چوبی که دستش بود شاخه و درختچه های کوچیک رو کنار میزد و از بینشون میگذشت
+دقت کردی..اسم خودش رو جلو تر از کیتو می آورد..مطمئنم به زودی جایگاهش رو میگیره
نگاهش رو بالا کشید و به جیمین که حرفی نمیزد نگاه کرد
+حالا نقشت چیه؟
نفسی گرفت و سرش رو بالا آورد و بالاخره به حرف اومد
+خونه ی تکا رو میسازم و توش با آرامش زندگی میکنم
شوگا نیشخندی زد
+آفرین..راه تکا رو پیش بگیر و همه چیز رو رها کن..حتی گروهی که به خاطر تو الان زندگی سختی دارن
قبل اینکه به محوطه ی ای که خرابه خانه ی تکا اونجا بود برسن مقابلش ایستاد و متوقفش کرد
+هنوز کسایی هستن که طرفتن..تو تنها نیستی جیمین..چند پله به آلفاشدن نزدیک شدی نمیتونی عقب بکشی و رهاش کنی..من مطمئنم اوضاع مثل قبل نیست حتی بدون وجود تهیونگ هم قبولت دارن..خودت رو بزار جای اونا..طرف کسی رو بگیرن که میدونن ذاتا هروقت که ازش کمک بخوان کمکشون میکنه یا کسی که قدرت دستشه ومیتونه تو یه لحظه نفسشونو بگیره؟..اونا فقط از روی ترس طرف کایدو رو گرفتن وگرنه آرامششونو به تو مدیونن
با حرف شوگا به فکر فرو رفت و سرش رو پایین انداخت و با تجسم چهره تهیونگ مقابلش زیر لب نجوا کرد
+میخوام وقتی دوباره میبینمش فقط یه جیمین ساده نباشم
شوگا لبخند امیدواری زد و از سر راهش کنار رفت
+خوب..فکر کنم حالا لیاقت دیدنش رو داری
سوالی نگاهش کرد که با اشارش به جلو لحظه ای قلبش به تپش افتاد و با خودش گفت
"تهیونگ اینجاست؟"
قدم هاش رو سریع پشت هم برداشت و وارد محوطه خالی از درخت شد که با دیدن خانه بازسازی شده تکا نور امید چشم هاش خاموش و قلبش تیره شد
چند تا از افراد گروهش هنوز مشغول کار بودن و با دیدن جیمین با فریاد خوش آمد گفتن
شوگا کنارش ایستاد و با افتخار گفت
+گفتم که تنها نیستی
** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
با گوزن بی جونی که به دوش میکشید به سختی از سرازیری پایین اومد و زیر لب گفت
+اینبار اگر کلبه ای نباشه مطمئن میشم که مرده
از بین مه غلیظ گذشت و برای پیدا کردن کلبه ی ساحره دنبال سایه یا نشونه ای می گشت
با جلو رفتنش غلظت مه کم شد و بهتر میتونست دشت سرسبز پایین پرتگاه رو ببینه و کلبه جایی وسط این دشت جا گرفته بود
با دیدنش متوقف شد و نیشخندی زد
+پس زنده ای
پاهای گوزن رو کشید و خسته برای تحمل وزنش خم شد تا راحت تر به دوش بکشتش
در کلبه رو با کوبیدن پاش به راحتی باز کرد و خمیده وارد کلبه شد به خاطر نداشتن دید گوش هاش رو تیز کرد و صدای خروپوفش و غلغل چیزی که در حال جوشیدن روی آتیش بود شنید در حالی که خم بود به سختی اطراف رو نگاهی انداخت و با دیدن پایه ی میزی راهش رو سمتش کج کرد و برای انداختن شکار روی میز کمر راست کرد و همزمان شکار رو بالای سرش چرخوند که با دیدن کسی که روی میز خوابیده بود به خاطر از دست دادن تعادل شکار تنها تونست تاب بیشتری بهش بده و گوزن با پروازی ناامید کننده به قفسه های نازنین ساحره برخورد کرد وبا صدای وحشتناکی ساحره رو از نابود شدن تمام تلاش های چندین سالش با خبر و از خواب شیرینش پروند
گیج و خواب آلود روی صندلی گهواره ای نشسته و قبل دیدن جیمین جنازه ی گوزن رو روی انواع گیاه ها و خزنده ها و حشرات خشک شدش که هر کدوم سحری همراه داشتن دید و با پاهای لرزون سمتشون رفت
+ا..این گوزن..اینجا...
بی توجه به جیمین که شوکه کنار میز ایستاده بود مقابل خرابه ی قفسه هاش زانو زد و ناامید چند تکه ای شیشه به دست گرفت
نگاه شوکه ی جیمین هنوز به تهیونگی بود که روی میز با پیراهن بلند و نازکی خوابیده و خط های سرخی روی صورت و بدنش که از زیر پیراهن مشخص بود کشیده شده و چندین شمع معطر چهار گوشه میز و یک سری سنگ داخل دست هاش بود
با ناباوری چیزی که میدید نزدیک سرش شد و به صورت بی روح و پلک های بسته و کبودش نگاه کرد
قلبش آشوب و نفس هاش داخل سینش اسیر شده بود دست لرزونش رو بالا و نزدیک صورتش برد سردی بدنش رو از همون فاصله هم میتونست حس کنه و ترس و وحشت از دست دادنش اشک به چشم هاش نشوند و لب هاش با حرف دردناکی لرزید
+مرده؟
+بهش دست نزن
با تشر ماماتوآ نگاهش کرد و با نگاه اشکی منتظرش موند میز رو دور زد و کنارش ایستاد دستش رو که فاصله کمی با یه لمس دلتنگ داشت پایین برد و کلافه از دردسری که جیمین با خودش آورده بود گفت
+باید آروم باشی و به تمام حرف هام گوش بدی
+م..مر...
+نه ولی اگه مانع بشی میمیره
در کلبه باز شد و جونگ کوک همراه با زمزمه سرخوشی که زیر لب داشت داخل شد و با دو جفت چشم که هرکدوم نگاه پر از حرفی داشتن رو به رو شد یکی کلافه و عصبی و یکی سردرگم و ترسیده،شوکه ایستاد و رو به جیمین گفت
+تو از کجا اومدی؟من تماما دره رو زیر نظر داشتم
ماماتوآ نیشخندی زد و سمت جوشوندش که روی آتیش شومینه بود رفت و زیر لب غرید
+نگهبان بی عرضه!
** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
هر سه رو کنده های کوتاه درخت کنار شومینه نشسته و سکوتی که بینشون بود تنها با هورت کشیدن جوشونده داغی که دست ماماتوآ و جونگ کوک بود شکسته میشد
جیمین با فکر به حرف هایی که شنیده بود به بخار جوشونده دستش خیره و سعی داشت پازل های ذهنش رو کنار هم بچینه
+عجیبه که داریم وارد تابستون میشیم ولی اینجا به سردی زمستونه
ماماتوآ نگاه از جیمین گرفت و رو به نگهبان بی عرضه گفت
+نور خورشید به اینجا نمیرسه فقط اواسط تابستون یکبار نورش از شرق وقتی داره طلوع میکنه داخل کلبه میافته.. باید خیلی خوش شانس باشی که ببینیش
+درسته ما خوناشاما شب رو ترجیح میدیم ولی دلم لک زده برای دیدن روشنی روز
+احمقی؟تو که همیشه برای نگهبانی از دره بیرون میری چرا موقعی که صبحه نمیری؟
جونگ کوک با ناراحتی غر زد
+چون از اینجا معلوم نیست اون بالا صبحه یا شبه که برم بیرون
ماماتوآ برای کنترل اعصابش یکباره تمام جوشوندش رو سر کشید و دوباره پرش کرد
+این آرومم میکنه باید آرومم کنه
و دوباره همه رو سرکشید
+چرا نمیخواستی من بفهمم؟
با صدای آروم جیمین لبخندی زد و لیوانش رو روی زمین گذاشت و آسوده تر جواب داد
+نباید تهیونگ از وجودشون خبر دار میشد
+ولی حتی وقتی که همه خبر داشتن من چیزی نمی دونستم
سرش رو تکون داد
+این رو به تهیونگ سپرده بودم ولی خوب بهت نگفت
+خودش هم مطمئن نبود
با بالارفتن صدای جیمین جونگ کوک چندباری به شونش زد
+هی تقصیر این پیرزن نیست تهیونگ با این سرنوشت به دنیا اومده
جیمین کلافه و عصبی لیوان پرش رو به دست جونگ کوک داد که مقداریش هم سرریز کرد بلند شد و نزدیک میز ایستاد و به جسم بی جونش نگاه کرد
+باید کنارش میموندم
+همه ی این ها تعیین شدست جیمین..تو باید میرفتی تا این اتفاق می افتاد و تهیونگ دربرابر دونیمه روحش تسلیم میشد و تو امروز بعد گذشت چندین ماه کامل باید میومدی و حقیقت رو میفهمیدی..گاهی حتی من هم نمیتونم چیزی رو پیش بینی کنم
کنارش ایستاد و ادامه داد
+هرچند از اومدنت خبر داشتم ولی نه با این گوزن
و نگاه عصبی ای به چشم های بی روح گوزن انداخت
+من هرشب به این دره میومدم تا ببینمت ولی هیچ اثری از کلبه نبود
پیرزن خندید و دستش رو دور شونش انداخت
+بهت گفته بودم که فقط زمان ماه کامل حاضرم بهت خوش آمد بگم.. شب های دیگه دره مسئول پنهان کردن ماست
+کی شروعش میکنی؟
با نگاه ابیش به شاهزاده نگاهی انداخت و بعد مکثی گفت
+بعد چهار بار کامل شدن ماه به اندازه کافی از جسمش دور شده..به زودی شروعش میکنم
با گرفته شدن لباسش متعجب نگاهش کرد
با جدیت و نگاه نگران و دلتنگش گفت
+برام مهم نیست انسان میمونه یا خوناشام یا هرچی فقط..زنده میخوامش ماماتوآ
** **

HOLY and UNHOLYOù les histoires vivent. Découvrez maintenant