HOLY and UNHOLY

S2 • part2

مقابل آینه اتاقش نشسته بود و آرایشگری موهاش رو برای مراسم فردا کوتاه میکرد

+بهتره چند روزی مراسم رو عقب بندازیم

از آینه به مشاور که پشت سرش ایستاده بود نگاه کرد و با اخم و بی اعتمادی گفت

+چرا؟..مشکلی هست؟

مشاور نگاهی به آرایشگر انداخت و کمی جلو رفت و نگران گفت

+گرگینه ها باید برگردن

ابروهاش بیشتر بهم گره خورد و بی هوا سمتش چرخید و موهاش از دست آرایشگر که مرد چاقی بود بیرون اومد

+باز هم جلسه ای بدون من تشکیل دادین و این نتیجش بوده؟ تنها کسایی که طرفموننو بفرستیم برن؟

مشاور به آرایشگر اشاره زد و مرد بدن چاقش رو سمت در دووند و خارج شد

مشاور لبخندی به چهره ی عصبی تهیونگ زد و با لحن آرومی گفت

+شاهزاده..یا بهتره بگم پادشاه آینده ی من..مطمئن باشین من تو جلسات نماینده ای از جانب پادشاه روتیز بودم تا اوضاع رو برای به تخت نشستن شما کمی هموار کنم..اینکه به کسی اعتماد نمی کنید رو ستایش میکنم ولی نه منی که بزرگ شدنتون رو دیدم و هر لحظه کنارتون بودم..اگر ملکه اوضاع روحی مناسبی داشتن من دخالتی در این امور نمیکردم

تهیونگ کمی آروم گرفت و نفسش رو بیرون داد و سمت آینه چرخید

+خوب؟..توضیح بده

مشاور مکثی کرد و حرف هاش رو پشت هم زد

+از اونجایی که ارتش عجیب و به اصطلاح اشباح راشل فقط به دنبال خوناشام ها هستن وجود گرگینه ها هیچ کمکی نمیکنه و حتی نبودشون بهتره..از خساراتی که به بار اوردن بگذریم اون ها مارو مقصر کشته هایی که دادن میدونن و این برای آینده ی پادشاهیتون خوب نیست..هیچ کدوم از نسل ها طرف این جنگ نبودن ما بودیم که درگیرشون کردیم

با حرف آخرش مشکوک به مشاور که همراه با حرف زدنش مقابلش ایستاده بود نگاه کرد و گیج و مبهوت پرسید

+ما درگیرشون کردیم؟

مشاور نگاهی به اطراف انداخت تا از نبود کسی مطمئن بشه هرچند توان دیدن راشل رو نداشت

با تاسف نفسش رو بیرون فرستاد و با قدم های لرزون و نگران جلوتر رفت و نزدیک تهیونگ حرف هاش رو پچ پچ وار به زبان آورد

+نقشه پادشاه روتیز بود..نامه ای از طرف راشل به همه نسل ها فرستاد تا با خیال دشمن مشترک ارتشی برای مقابله با چیزی که نمیدونستیم چی هستن و چی میخوان تشکیل بدیم و...

تهیونگ از جا پرید و مشاور شوکه چند قدمی عقب رفت

+یعنی پدر میدونست راشل فقط بدنبال نابودی ماست؟