S1 • part5

2.3K 442 15
                                    

فلور اشک گوشه چشمش رو با انگشت پاک کرد..نفس لرزونی کشید و متوجه تهیونگ شد که سعی میکرد شمعش رو با شعله ی شمع های دیگه روشن کنه..لبخند زد وسمتش رفت..رو پاش نشست و شمعی برداشت و نزدیک شمع تهیونگ گرفت..تهیونگ شمعش که حالا روشن شده بود رو با دو دستش گرفت و چشم هاش رو بست و تو دلش شروع کرد به حرف زدن با جیمین..فلور لبخند تلخی زد و رو موهای پشت سرش دست کشید..
با شنیدن صدای پا توی اون کلیسای سوت و کور بلند شد و به کیتو که نزدیک میشد نگاه کرد..
اخمی به چهرش نشست و به کارهاش دقیق شد.. کیتو بی توجه سمت شمعها رفت و شمعی خاموش برداشت و سمت شمعهای روشن برد تا فیتیلش رو به اتیش بکشه درست مثل حس نداشته پدرانش..فلور سمت شمع ها چرخید و به نقاشی کودکانه تهیونگ بین شمع ها که تنها تصویر از جیمین بود نگاه کرد و آروم گفت
+انتظار دیدنت رو نداشتم
کیتو نیشخندی زد و نفسش شعله شمعی که مقابل چشم هاش گرفته بود رو به لرزه انداخت
+این مراسم یادبود پسرمه!
+پسرت؟ یادم نمیاد هیچ وقت اینطور خطابش کرده باشی
به نیمرخ کیتو که زردی شعله سیاهی درونش رو آشکار کرده بود نگاه کرد..کیتو به سردی گفت
+فقط خواستم مطمعن شم کسی تو این مراسم مسخره شرکت نمیکنه
شمع تو دستش رو بالا گرفت و با نفس سردش خاموشش کرد..
به چشم های فلور خیره شد فلور از برق نگاهش که حتی بدون وجود شعله هم می درخشید کمی سست شد و با جلورفتن کیتو آب دهانش رو قورت و نگاهش رو به روبه رو داد..کیتو دست فلور رو گرفت و فلور شوکه نگاهش کرد کیتو نیشخند زد و شمعش رو تو دست فلور گذاشت..سرش رو سمتش کج کرد و شمرده و تهدید آمیز گفت
+امیدوارم بعد از این نخوای با این مراسمای مزخرف اسم جیمین رو روی زبونا بندازی اون تموم شد و من دیگه نمیخوام چیزی ازش به گوشم برسه وگرنه اونموقع نمیدونم قراره چی دستور بدم که..
+قراره دستوری بدی کیتو؟
با صدای محکم روتیز لبش رو گزید و جلوی زبانش رو گرفت و لبخند نه چندان خوشایندی زد ..از فلور فاصله گرفت و رو به روتیز که نزدیک میشد با لحن مزحکی گفت
+اوه روتیز نگو که تو هم میخوای تو این مراسم کسل کننده شرکت کنی؟
روتیز کنار فلور و مقابل کیتو ایستاد و با حلقه کردن دستش دور کمر فلور به همسرش حس امنیت داد
+ باید تو مراسمی که همسرم تدارکش رو دیده شرکت کنم و برای پسرت آمرزش بخوام هرچند اون پسر گناهی نکرده بود..مطمئنم پیش آنا مادرش حالش بهتر باشه
با نام بردن آنا شعله ی خشم کیتو فرو نشست و پر از غم شد..زبانش نمیچرخید و روز مراسم یادبود همسرش جلوی چشم هاش نقش بست..نگاه از هردو گرفت و با قدم های بلند و سست از کلیسا و چاه خاطرات تلخش فرار کرد
+کاش از انا حرفی نمیزدی.
روتیز با لبخند فلور رو نگاه کرد
+نمیخواد نگران اون باشی در ضمن خیلی وقته صدای زوزش هنگام غروبو نشنیدیم..فکر میکردم حداقل تکا بیاد..
فلور اخمی به چهرش نشست و با شک و تردید گفت
+به کلبش رفتم ولی نبود..راستش دفعه اخرهم زیادی غیر عادی بود اصلا انگار نمیفهمید داره چی میگه!
روتیز فشاری به کمرش اورد و با لبخند گفت
+فراموشش کن..میدونی چقدر عمر کرده؟
فلور لبخند زد و هردو سمت تهیونگ چرخیدن که هنوز شمعش بین دست های کوچیکش بود و زیر لب با جیمین حرف میزد و دعاهای کودکانش لبخند تلخی روی لب پدر و مادرش نشوند
شمع هم انگار در برابر ذوب شدن مقاومت میکرد تا پسربچه حرف هاش رو تموم نکنه و با زبان شیرینش غم بزرگی که روی قلب کوچیکش نشسته بود رو بازگو کنه
+دیده چاقاله ممیخورم..اونا فخط با تو خوشمزه بودن..اونجا گشنت ممیشه؟..منم چند روزی هس که شیرم ماما فلول هی بهم غر میژنه یه چیزی بخولم..چیمین..گول میدم از این به بعد درش..درست حرف بژ..بزنم..دیده خودم دشو..دستشویی میلم..بوین..کفش پوشیدم..ندران من نباش..اونجا دوشت پیدا تن باشه؟..ولی..ولی پیش منم بیا..من ته جز تو دوشتی ندالم.. منتظلت میمونم چیم..میدونم که تهنام نمیزالی
** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
+وقتی شکارو دیدی نباید سریع حمله کنی اون تو لحظه اول متوجه تو شده و حواسش به اطراف هست باید صبرکنی تا حساسیتش نسبت به اطراف از بین بره و..
+بسه دیگه بابا فهمیدم شکار کردن که اینقدر فلسفه چینی نداره
تکا نا امید سرش رو تکون داد
+باشه زود تر برو باید واسه شام غذا داشته باشیم..
نفسش رو فوت کرد و سمت در کلبه رفت
+مطمعنم اینم جزیی از آموزش نیست فقط به فکر شکمتی
پنج ساعت بعد**
+پسره ی احمق من فرستادمت شکار نه محافظت از حیوانات
جیمین نیمه برهنه رو زمین نشسته و تکا مشغول بستن زخم بازوش بود
+اخخخ ایی..اروم تر..
+وقتی انقدر دردت میاد نباید خودتو بندازی وسط
+ من که گفتم اهوعه تو مشتم بود که یهو سرو کله اون خرس گنده پیداش شد میخواست بکشتش.. بد کردم نذاشتم شکارمو بگیره؟
تکا با حرص زد پس سرش
+پس کو شکارت؟
جیمین چشم ازش گرفت و سرش رو پایین انداخت
+ در رفت
تکا ضربه دیگه ای نثارش کرد
+ایی چرا میزنی هی
+ چون احمقی نه گذاشتی اون خرس بدبخت شکارشو بگیره نه خودت گرفتیش اگه حداقل عقلت کار میکرد میذاشتی بعد اینکه خرس کشتش میرفتی شکارشو میدزدیدی یکم بهت امیدوار میشدم ولی..
سرش رو گرفت و از ناامیدی ناله کرد
جیمین با حرص بازوش رو از دستش بیرون کشید و با همون پانسمان نیمه کاره سمت جای خوابش رفت دراز کشید و لباس پوستی ای که حکم پتو داشت رو تا بالای سرش کشید
تکا نفسش رو بیرون داد
+کاش ماماتوآ اینجا بود اونوقت گشنگی نمیکشیدیم
+ اسم اون پیرزنو نیار!
** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
تهیونگ در اتاق رو بدون زحمت باز کرد حالا هفت سالش بود و باز کردن در اهنی و سنگین اتاق جیمین براش مشکلی نبود..با دیدن اتاق نامرتب جیمین شوکه داخل رفت وکایدو رو دید که درحال خالی کردن کشوی وسایل جیمین روی زمین بود
+هی تو اینجا چیکار میکنی؟
کایدو کشوی خالی تو دستش رو طرفی پرتاب کرد و سمت تهیونگ چرخید
+ ببین کی اینجاست.. موش کوچولو!
+چطور جرعت میکنی به من بگی موش من جانشین پادشاهم اگه میخوای بهت یاداوریش کنم میتونم دستوری بدم تا کاملا بهت تفهیم بشه!
کایدو ابروهاش بالا پرید و پوزخند عصبی ای زد..به چونش دست کشید و به سرتاپای تهیونگ نگاه کرد و به چشم های جسور و سردش رسید..دستهاش رو پشتش گره کرد و با غرور گفت
+پس درآینده من و تو قراره پیمان صلح رو حفظ کنیم..بهتر نیست کاری به کارهم نداشته باشیم؟
تهیونگ بی توجه به حرف هاش اطراف رو نگاه کرد و عصبی و با حرص گفت
+دنبال چیزی میگردی؟..فکر کنم گفته بودم که کسی حق نداره پاشو تو این اتاق بزاره
کایدو نیشخند زد..سمت تهیونگ رفت و خم شد تو صورتش و خیره تو نگاه جسورش گفت
+تو گفته بودی؟ ولی یادم نمیاد یه خوناشام بتونه درباره قسمتی از قصر که گرگا هستن نظر بده
+این برج بین دوقسمت قصره پس توهم نمیتونی دربارش تصمیم بگیری
کایدو راست ایستاد و دستش رو اطراف چرخوند
+اما این من بودم که به جیمین لطف کردم و گذاشتم تو قصر زندگی کنه و این اتاقو بهش دادم
+لطف؟..همیشه باعث آزار و اذیتش میشدی..برات یه اسباب بازی بود تا بهش بخندی واز زجر دادنش لذت ببری
کایدو به چشم های تهیونگ که کم کم تر میشد نیشخند زد و سمت در رفت
+اون مرده موش کوچولو بهتره عزاداریتو تموم کنی قبل اینکه صلاحیتت برای جانشینی رو از دست بدی..همه بهت میگن دیوونه!
قبل اینکه در رو ببنده با نگاهی تحقیر امیز ادامه داد
+هر کدوم از آشغالاشو میخوای بردار هرچی بمونه آتیش میزنم میخوام اینجارو انبار کنم
با بسته شدن در تهیونگ که پشت به در ایستاده بود دست هاش مشت شد و با بغضی که با لب هاش بازی میکرد به وسایل جیمین که هر روزش رو با یکیشون به سر میبرد نگاه کرد
گرگ های چوبی کوچیک و بزرگی که خود جیمین تراشیده بود میوه های کاجی که اسباب بازی بچگی هاشون بود سنگ های رنگارنگی که از ساحل جمع کرده بودن دفتر کهنه ای که دست خطش توش بود لباس هایی که بعد چند سال دیگه بوی نم گرفته و بوی بدن جیمین رو از دست داده بودن و...
یکی از گرگ های چوبی رو از روی زمین برداشت و به سر شکستش دست کشید و یاد روزی افتاد که برای اولین بار کالبد گرگ جیمین رو دیده بود و خاطره ای کمرنگ خودش رو نشون داد
***
+چیمینی گرج شو دیجههه..گرج شوو
دستاشو از دور پاش جدا کرد و غر زد
+ولم کن بچه مگه من اسباب بازیتم!
تهیونگ دست بردار نبود و دنبالش راه افتاد و با هم از پله های سنگی پایین اومدن
+میخوا باژم بوینم گرج شووو دیجههه
جیمین وارد اتاق شد و برای خلاص شدن از دست تهیونگ رو تختش خوابید ولی تهیونگ تا به مقصودش نمیرسید رهاش نمیکرد
از تخت بالا کشید و کنار سرش نشست و رو صورت به ظاهر خوابیده جیمین خم شد
+چیمینی..گرج شو دیجه..چلا برا من گرج نمیشی؟
انگشت کوچیکش رو روی یکی از چشم هاش فشار داد و جیمین از درد فریاد کشید و دستشو کنار زد..با حرص نگاهش کرد و فریاد زد
+میخوای کورم کنی؟!
+چمشاتو نوند..میدونم التی میخوای بخواوی ولی من تا شُب اینجا میمونم تا گرج بشی
نفسشو بیرون داد و نالان گفت
+تو که از گرگا میترسیدی
تهیونگ شیرین خندید و سرشو طرفین تکون داد که موهای لخت و مشکیش تو هوا رقصید
+نههه تو ترشناک نیستی فخط کایدو دراژ ترشناکه
جیمین که راه دیگه ای نمیدید رو تخت نشست و تهیونگ با ذوق شروع به دست زدن کرد..پیرهن چرکش رو تو یه حرکت درآورد و کناری انداخت..با چشم های توسیش نگاه تهیونگو شکار کرد و غرید
+چشماتو ببند منحرف
تهیونگ لبهاشو جمع کرد و پشت به جیمین نشست
+منخرف خودتی..من فقط ندات میتنم خوو
تهیونگ تا لحظه ای که نرمی موهای جیمین رو پشت گردنش حس کرد منتظر موند و بلافاصله سمتش چرخید و با دیدن صورت بزرگ جیمین جلوی صورتش کمی ترسید و فقط نگاهش کرد..جیمین که ترس رو از نگاهش خوند بی هوا زبونش رو روی کل صورت تهیونگ کشید و باعث شد تهیونگ از حس چندشی که بهش دست داده بود بلرزه رو تخت کج بشه و خودشو رها کنه
جیمین کامل رو تخت اومد و دست و پاهاشو جمع کرد و مثل یه گرگ واقعی کنار تهیونگ خوابید..تهیونگ که هنوز فقط نگاه میکرد رو تخت غلطی خورد و خودش رو به نرمی مورد علاقش رسوند و خودش رو تو بغلش جا داد..گرگ خور خوری کرد که نشون میداد اصلا از وضعیت راضی نیست ولی چشم های درشت شده تهیونگ که با شگفتی نگاهش میکرد جلوی مخالفتش رو میگرفت سرش رو بیشتر خم کرد و به سر تهیونگ چسبوند و تهیونگ هم با دودست کوچولوش بغلش کرد و بعد کمی بازی کردن با موهاش به خاطر گرمی بدن گرگ به خواب رفت و جیمین هم با نگاه کردن به صورت خیسش کم کم به خواب بدون رویای گرگیش فرو رفت
***

HOLY and UNHOLYDonde viven las historias. Descúbrelo ahora