نمیدونست سحرها رنگ دارن تا وقتی که خانوادش رو نشانه گرفته بودن
تمام دره ای که دنیای کوچک الف ها بود به آتش کشیده شده و مقابل چشم الینا خاکستر میشد
از بالای پرتگاهی که به خاطر دلتنگی متوقف شده بودن تا زودتر دره رو ببینه شاهد نابود شدن نسلش و تمام زندگیش بود
زجه میزد و به دست هایی که مانعش بودن چنگ میزد
جونگ کوک شوکه از چیزی که میدید الف رو بین دست هاش زندانی کرده بود میدونست قرار نیست هیچ وقت به خاطر تاخیری که در دیدار الینا با خانوادش انداخته بود بخشیده بشه
پاهای الف سست شد و روی زمین زانو زد و جونگ کوک هم پشتش
دیگه نایی برای فریاد زدن نداشت
همه چیز جلوی چشم هاش خاکستر شده بود
جونگ کوک با عذاب وجدانی که راه تنفسش رو تنگ کرده بود دختر رو تو آغوشش مبحوس کرد و مانع بیشتر ثبت شدن تصاویر دردناک مقابل چشم هاش شد
الف لباسش رو تو چنگ گرفت و با صدای گرفته و خش دارش بین هق هق گریه هاش به زبان خودش حرف میزد
جونگ کوک به خاطر نفهمیدن حرف هاش بیشتر درمونده شد و با زاری کنار گوشش گفت
+متاسفم..باید زودتر میاوردمت..متاسفم الینا..همش تقصیر منه..این منم که باید بمیرم همه چیز تقصیر منه** ** ** **
خبر خیلی زود تو سرزمین ها پیچید
"ساحره ها نسل الف ها رو منقرض کردن"
شاید الف ها قسمت کوچیکی از این دنیا رو تشکیل میدادن و با هیچ سرزمینی ارتباط نداشتن اما خبر نابودیشون همه رو به تلاطم انداخت
تهیونگ سریعا جلسه ای تشکیل داد تا اینبار آشکارا درباره ی اقدامات جنگی صحبت کنن
احساسات مختلفی بهش هجوم اورده بودن از طرفی از این فرصت خوشنود بود و از طرفی وحشت داشت
فقط میدونست باید هرچه در توان داشت رو بکار میبرد تا برای همیشه به این جنگ ها پایان میداد
در طول جلسه احساس خلاء عجیبی حس میکرد که وقتی ناخودآگاه جونگ کوک رو صدا زد تا باز دستوری بهش بسپره متوجه دلیلش شد
جلسه شور و هیجانی داشت که هیچ وقت تا به حال حتی در مواقع اضطراری تجربه اش نکرده بودن
تهیونگ کاملا روی همه تسلط داشت
با وجود قدرت هاش افکارشون رو قبل از بیان کردنش میفهمید به قدرت هاشون آگاه بود و راه استفاده ازش برای جنگ رو بهشون نشون میداد هرچند خوناشام ها اغلب تمایلی به استفاده از قدرتشون نداشتن و همیشه پنهانش میکردن چون انرژی زیادی ازشون میگرفت
افراد حاضر در جلسه مثل عروسک هایی بودن که خودشون رو به دست تهیونگ سپرده و هرکدوم برگه هاشون پر شده بود از دستورات پادشاه
جلسه بعدی با وزیر جنگ و فرماندهان بود که جای خالیه مانستر تهیونگ رو به شک انداخت
نقشه مزر مشترک سرزمین خوناشام ها و ساحره ها روی میز پهن بود و نشانگرهای ارتش خوناشام ها و ساحره ها طبق نظر وزیر جنگ و فرماندهان چیده میشد
تهیونگ با وجود قدرت جدیدی که تازه کشف کرده بود همراه با نظر دادن بدون دست زدن به نشانگرها روی نقشه حرکتشون میداد و باعث پچ پچ بین فرماندهان انتهای میز شد
+حرکت اجسام؟..اولین باره میبینم کسی چنین قدرتی داره
CZYTASZ
HOLY and UNHOLY
Fanfiction>name : Holy and UnHoly >couple : VMin / NamJin / suga×hyri >genre : fantazy(werewolf , vampire) / angst / >romantic / general >writer : farnoosh