چند سال بعد:
+ارتش؟
گلبرگی از گل سرخ دستش جدا کرد و سرش رو تکون داد
+اوهوم
+اما من محافظ شاهزادم
گلبرگ رو روی آب شناور کرد و به رقصیدنش خیره شد
+شاهزاده الان کاملا بالغ شده..فکر میکنی بین تو و جونگ کوک کیو انتخاب میکنه؟
شوگا دست هاش رو به لبه حوض تکیه داد و کمی به عقب خم شد تا صورت هیری رو ببینه
+مگه قراره انتخابی باشه؟
هیری با نگاه عجیبش بهش خیره شد
+مگه نمیدونی؟شاهزاده...
با صدایی از لابه لای درخت ها هیری ترسیده اطراف رو نگاه کرد
شوگا متعجب نگاهش رو اطراف چرخوند
+نگران چی ای؟
هیری خودش رو جلو تر کشید و به بازوی شوگا چسبید
+خیلی وقت بود این زمزمه خاموش شده بود..طوری که انگار همه فراموش کرده بودن ولی حالا دوباره گوش به گوش داره میچرخه که میتونه فقط نشانه یه چیز باشه
شوگا کلافه و بلند گفت
+منظورت از زمزمه چیه؟
هیری نگاهش رو از اطراف گرفت و سرش رو سمتش چرخوند و نزدیک به گوشش لب زد
+راز مگوی شاهزاده..جدا شدن از کالبد انسانیش و پذیرفتن سرنوشت تعیین شده..وقتش رسیده
** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
لباس هایی پوستی و خز داری که به تن کرده بودن مانع سرمای بوران یکباره و عجیبی که سرزمین رو در برگرفته بود نمی شد اما مانعی هم برای رقص و آواز شبانه مردم که بازار بزرگ شهر رو در برمیگرفت نبود
لیوان پر از مایع زرد رنگ و الکلی رو جلوتر کشید و با نگاه منتظر و مشتاقش بهش اشاره زد
پسر کوچکتر که حالا جثه اش به اندازه ای بزرگ شده بود که تفاوتی با پسر رو به روش نداشت مضطرب با دودستش لیوان رو گرفت و به اولین تجربه زندگیش خیره شد
بار تقریبا خالی بود و فقط هیاهوی آواز و صدای ساز از بیرون شنیده میشد
با کوبیده شدن آروم ولی ممتد روی میز متعجب نگاهش کرد که با دست هاش روی میز چوبی ضرب گرفته بود و زیر لب چیزی میگفت
+یه جرعه بنوش و بالغ شو یه جرعه بنوش و بالغ شو یه جرعه بنوشو بالغ شو...
با بلند تر شدن صداش و محکم تر شدن ضربه هاش خندید و قبل اینکه کل مردم خبر دار بشن سرش رو پایین برد و لبهاش رو به لبه لیوان چسبوند و با نفسش مقداری داخل دهانش کشید و مزه کرد..چهره اش جمع شد و خودش رو عقب کشید و با تنفر به زردیش خیره شد
YOU ARE READING
HOLY and UNHOLY
Fanfiction>name : Holy and UnHoly >couple : VMin / NamJin / suga×hyri >genre : fantazy(werewolf , vampire) / angst / >romantic / general >writer : farnoosh