Pov harry
نگاهم رو به لیام دادم و پرسشی نگاهش کردم که گفت:《 اگه قرار نیس تو با منظره بدی مواجه بشیم بکش کنار》
کنار رفتم و در رو بیشتر باز کردم که اومدن تو. قبل رفتن به اتاقم به اشپزخونه رفتم و ظرفی رو که نایل بخاطر دور بودنش ناله میکرد، بهش دادم.
تیشرتم رو پوشیدم رو به روی لیام منتظر توضیح نشستم، غریبه کنارش نشسته بود و با چشمای کنجکاوش من و خونه رو برانداز میکرد، نادیدش گرفتم و از لیام پرسیدم:《 تیم چطور پیش میره؟》
لیام:《افتضاح. حقیقتا تیمی نیست که بخواد حتی افتضاح پیش بره. اشتون مکزیکه و غیرقابل دسترس، لوک مرده و شان حالا که معشوقه داره دیگه نمیخواد ریسک کنه.》
حرفش رو با لحن مسخره ای تموم کرد.
لازم نبود بپرسم که اون غریبه کیه چون خودش بهش اشاره کرد و گفت:《 لویی تاملینسون، زیرزمینی نیست ولی مهارت داره، کار با اسلحه و مبارزه بلده، در حد ماموریت نیست ولی راحت میتونی امادش کنی، قبلا اون اطراف میپلکید و از محلیا یه چیزایی شنیده، خلاصه نه حرفه ای نه مبتدی ابلح.》
اون هم لازم نبود بپرسه که بفهمم راجب صدایی که شنیده توضیح میخواد.
با یکم اضطراب گفتم:《 نایل، ظرف میخواست.》
با نگاهی که بهم کرد تصمیم گرفتم بدون فکر همه چی رو بهش بگم:《 تو خیابون، نزدیک بود زیرش کنم. حالش خیلی خوب نیس، خانوادش بخاطر توهم تیمارستان بستریش کردن، ولی من فکر میکنم
توهم نمیزنه، هنوز نتونستم در موردش تحقیق کنم ولی مطمئنم توهم نمیزنه! میدونم نباید همینطوری میاوردمش اینجا و خیلی احمقانه رفتار کردم ولی حالا که کردم و سرزنش کردنم چیزی رو عوض نمیکنه سو... 》درسته که این موضوع رو دیشب فهمیدم و وقتی داشتم میاوردمش خونه هیچ دلیلی نداشتم ولی خب لازم نیست لیام بدونه. لازمه؟
با به یاد اوردن کاغذ سریع بلند شدم و کاغذ رو اوردم و به دست لیام دادم.
:《هیچ اطلاعاتی راجبش تو دارک وب، کتابا یا دستنوشته ها نبود. اینو خیلی اتفاقی لای یکی از کتابا پیدا کردم.》
با خوندن هر خط اخماش عمیق تر توی هم میرفت.
_______________________
Pov liam
با خوندن برگه تو فکر فرو رفتم، این قضیه پیچیده تر از چیزی بود که فکر میکردم، شاید بهتر بود که به جای این دنبال یه راه برای برگشت میگشتیم.
با صدای لویی که بالاخره حرفی زده بود جفتمون بهش نگاه کردیم.
لویی:《خب میخواید یکم توضیح بدید یا نه؟ من با هیچ اطلاعاتی مثل ابلحا اومدم اینجا.》
به هری نگاه کردم منظورم رو فهمید و شروع به توضیح دادن کرد:《خب ببین ما یه کاری کردیم که کله گنده ها خوششون نیومد ولی چون مهره های مهمی بودیم بخشیدنمون بعد یه کار دیگه کردیم خواستن بکشنمون ما هم مجبور شدیم بریم تحت محافظت یه کله گنده دیگه ولی سر یه کاری که کردیم قاطی کرد و خواست بکشتمون که فرار کردیم، ولی مسئله اینه که این کله گنده خیلی کله گندس. کل دنیای زیرزمین ازش حساب میبرن، در نتیجه الان همه دنبال ما میگردن که بکشنمون و تنها راه زنده موندنمون ورود به این ساختمونه، که فقط میدونیم چیزی که اون تو هست نجاتمون میده.》
لویی ابرو بالا انداخت و گفت:《 عار یو فوکینگ کیدینگ می؟ فقط میدونید یچیزی اونجا هست؟سیریسلی؟ جدا میخواید برید جایی که هیچی راجبش نمیدونید؟ کومان》
هری:《 خب ما هنوز نرفتیم، تا تایم رفتن اطلاعات بیشتری به دست میاریم.》
لویی:《 شما دیوونه اید، جدا میگم. ولی خب منم حوصلم سر رفته پس تو دیوونگیتون شرکت میکنم. چیکار باید بکنم؟》
این پسر واقعا عجیب بود، یکی از دلایل انتخابم.
سرمو از برگه بیرون اوردم و رو به لویی جواب دادم:《 از فردا اموزشت شروع میشه، هری باهات کار میکنه تیراندازی، دفاع شخصی، مبارزه. و باید رو امادگی بدنیت هم کار کنی. جدا از اینا یه سری چیز تئوری هم هست که باید یاد بگیری، همه رو هری بهت توضیح میده. و اینکه باید اینجا بمونی، تا حد امکان از خونه بیرون نمیری و تلفنت رو هم باید بدی بهم، چند روز دیگه بهت برمیگردونمش》نگاهش رو بین من و هری میچرخوند، پرسید:《 لباس و وسایل شخصیم چی؟》
هری جای من جواب داد:《 فردا میبرمت خونت، فقط وسایل مهمت رو برمیداری و میایم》
هری رو به من کرد و گفت:《 بقیه اعضای تیم چی؟ اشتون و لوک و شان مهره های مهمی بودن، به جاشون کی رو قراره بیاریم؟》
جواب دادم:《 نمیدونم هری نمیدونم. دو ماه همینطوری تو کوچه خیابونا گشت میزدم و پنج ماهه که لویی رو زیر نظر دارم.》
لویی:《 هی! نگفته بودی پنج ماه جاسوسیم رو کردی! پس حریم شخصی چی رفیق؟》
هری:《 حالا که اون پنج ماه تموم شده و الان اینجایی. از کامپیوتر سردر میاری؟ هک و اینطور چیزا؟》
لویی:《 نپ. به یه جا نشینی علاقه ندارم. ورزش رو ترجیح میدم》
با صدای بلندی که اومد من و هری همزمان اسلحه هامون رو برداشتیم!
**************************
سلامممممم👋
چطورین؟ چخبرا؟
چپتر بعدی تا چند ساعت دیگه آپ میشه.
YOU ARE READING
Azalea
Fanfictionشاید خالق اغازی را شروع کرد و اکنون منتظر است مخلوقش پایانی را به پایان برساند... پایانی که اکنون هم شروع شده.