Pov harry
چشمام قفل کاغذای روی میز و ذهنم پیش اینده بود، درگیر این بودم که کار درست تر چیه؟
تقریبا همه چیز رو به بچه ها میگم قرار نیست یه اشتباه رو دوبار تکرار کنم ولی انگاری دارم دوباره اشتباه میکنم، دوباره گند میزنم.دفترچم رو از کشو برداشتم و جزئیات جدیدی که به خاطر سپرده بودم رو یادداشت کردم.
بیشترشون درباره لویی و نایل بودن و باقی یه سری نکات کوچیک راجب ماموریت.لویی؛ با فکرش خندم گرفت، اون بچه فکر میکنه من نفهمیدم پشت در فالگوش وایساده و بعدش از حرص وسایلم رو گم و گور میکنه.
انتظار حرکت جدی تری داشتم ولی خب خوبه که دردسر زیادی برام درست نمیکنه.صدای زنگ در رو که شنیدم هیجان زده دفترچه رو به کشو برگردوندم و قفلش کردم.
تشخیص دادن اینکه کی پشت دره با توجه به طرز در زدنش زیاد سخت نبود، از اونجایی که لویی و نایل صدا رو نمیشنیدن و اگر هم میشنیدن اجازه نداشتن در رو باز کنن منم با کم ترین سرعت ممکن حرکت کردم که یکم بیشتر معطلش کنم. خب رو نرو یه دوست قدیمی رفتن مشکلی نداشت، داشت؟
به محض باز کردن در یه مشت تو صورتم کوبیده شد!
سریع از شک بیرون اومدم و دستشو پیچوندم و پشت سرش قفل کردم، کم کاری نکرد و با پاش تو دیکم زد که دستاشو ول کردم و از درد خم شدم.صدای خندش من رو هم به خنده انداخت، لعنتی هر وقت قفلش میکردم با ضربه به دیکم خودشو ازاد میکرد و من هر سری یادم میرفت!
به سختی صاف وایسادم، خندمو خوردم و گفتم:《 هنوز عادتای بدت رو ترک نکردی بیبی!》
باز هم خندید و بی توجه به من کولش رو برداشت و به سمت اشپزخونه رفت.
نایل خواب بود و لویی تو زیرزمین تمرین میکرد و اینطور که معلومه هنوز خواب و تمرینشون تموم نشده.پشت سر کریستین وارد اشپزخونه شدم، کولشو روی اپن انداخته بود و خودش تا کمر تو یخچال بود.
ابجویی که دنبالش بود رو پیدا کرد و خودشم کنار کولش نشست.
با لبخند گفتم:《دلم برات تنگ شده بود بچ》کریستین:《میدونم ملعون. زود باش کامل بگو باز چه گندی زدی که دوباره فراری شدی!》
گفتم:《کامل میگم ولی فردا شایدم پسفردا. اینطوری بگم که وقتی همه اینجا بودن میگم.》
کریستین:《کیا تو تیمن؟》
جواب دادم:《من، تو، لیام همکارم، لویی یه تازه کاره و روبی》
اشتیاقی که با شنیدن اسم روبی تو چشماش به وجود اومد کاملا واضح بود.
پرسیدم:《از بقیه خبر داری؟ دیگه باهاشون کار نکردی؟》
کریستین:《کامان هری! بیا وانمود نکنیم که نمیشناسمت و نمیدونم همیشه اولین نفر تو همه چی رو میفهمی!》
با خنده گفتم:《اون برای قبلا بود، الان فقط یه فراریم》
کریستین:《یک دقیقه پیش گفتم بیا وانمود نکنیم نمیشناسمت! اولین بارت نیس که فراری شدی، همیشه یه راهی پیدا میکنی که دوباره گند بزنی! خب این لویی و لیام کجان؟ میخوام ببینمشون》
قبل اینکه جواب بدم نایل خوابالو وارد اشپزخونه شد و خودشو تو بغلم انداخت که کریستین با بهت جیغ کشید و گفت:《لاشی نگفته بودی دوست پسر داری! دوست پسرت همون لوییه؟》
همون موقع لویی هم در حالی که بطری اب رو سر میکشید وارد اشپزخونه شد و با شنیدن حرف کریستین گفت:《 کی من؟ این دراز دوست پسر من نیست》
نایل رو که تازه متوجه کریستین شده و از خجالت به لباسم چنگ زده بود رو تو بغلم جا به جا کردم و گفتم:《من با هیچکس تو رابطه نیستم کریستین. لویی اونه و این نایله یه دوست. لیامم فعلا دنبال کارای ماموریته زیاد اینجا نمیاد.》
لویی:《 و شما کی باشین؟》
کریستین:《 کریستین. همکارت و از الان به بعد مربیت.》
:《و هنوزم دوست داری تو زمین بوکس با تازه کارا بخوابی! بیخیال شو ریستا》
کریستین بهم چشم غره رفت و با حرص گفت:《و هنوزم تو سکس لایف من دخالت میکنی و هنوزم اون لقب رو استفاده میکنی!》
بیخیال کریستین و لویی دم گوش نایل زمزمه کردم:《چطور خوابیدی؟》
*****************
سلاممممم👋
چطورین؟
ببخشید که یه روز تاخیر داشتم:)
امشب دو تا چپتر دیگه هم اپ میشه سو.....
لاو یو گایز مرسی که میخونین💕
(گایز من این چپترو ۴ ساعت پیش اپ کردم ولی الان متوجه شدم اپ نشده بود)
YOU ARE READING
Azalea
Fanfictionشاید خالق اغازی را شروع کرد و اکنون منتظر است مخلوقش پایانی را به پایان برساند... پایانی که اکنون هم شروع شده.