Pov niall
با صدای ضعیف دادی که معلوم بود از دور میاد هری من رو پس زد و سریع از اشپزخونه بیرون رفت.
اهی کشیدم و به این فکر کردم که چطور اکثر مواقع تو اشپزخونه ایم.
یکم نگران شدم ولی خب الان تو خونه هری بودیم و به جز هری سه تا ادم مسلح دیگه هم تو این خونه بودن پس مشکلی پیش نمیومد.
ذهنم دوباره رفت سمت شغل هری، مشکلی باهاش نداشتم فقط نمیتونستم اونو موقع قتل تصور کنم، فک کنم فقط بنظرم خیلی مهربون تر از این بود که بخواد قاتل باشه.
ولی خب یه قاتلم میتونه مهربون باشه، مثلا قاتلی که به مقتولش بی حس کننده میزنه که موقع مرگ درد نداشته باشه!برای کمتر فکر کردن تصمیم گرفتم شام درست کنم، اخرین باری که اینکارو کردمو یادم نمیاد و قطعا دستور پختی هم یادم نیست پس فقط تو گوگل سرچ کردم و مشغول درست کردن شدم.
با شنیدن صدایی از پشت سرم از جام پریدم، دستمو رو قلبم گذاشتم و نفسام تند شدن.
نیشخند ازار دهنده ای زد و گفت:《اوه ترسوندمت بیب؟ معذرت میخوام، فقط فهمیدم داری مثل قبلنا شام درست میکنی و خواستم ببینم کمکی لازم داری یا نه.》ترسیده بودم و جرئت حرف زدن نداشتم، با همون نیشخند روی لبش نزدیکتر اومد و گفت:《چرا حرف نمیزنی بیب؟ باهام قهری؟》
از ترس قفل کرده بودم و قدرت انجام هیچکاری رو نداشتم، فقط وایساده بودم و توی ذهنم به هری التماس میکردم که نجاتم بده!
دستمو گرفت و کنار گوشم زمزمه کرد:《وقتشه برگردی خونمون بیبی》
حرارت دستش پوستمو میسوزوند و نفساش کنار گوشم، پشتم رو به لرزه مینداخت.
با شنیدن صدای کسی تمام توانمو جمع کردم و به سمت صدای دوم دوییدم و خودمو پشتش قایم کردم. همچنان از ترس میلرزیدم و مغزم فریاد کمک میکشید.
حتی نمیدونستم کسی که پشتش قایم شدم کیه. تنها چیزی که برام اهمیت داشت دور شدن از اون بود.
اون فقط خیلی بی رحم بود.________________________
Pov liam
عصبی بطری الکل رو سر کشیدم و برای بار هزارم به کیسه بوکس مشت زدم.
اون فرفری احمق چطور به خودش جرئت داده که منو بزنه!
الان باید صدای زجه های اون پسر رو با یه گلوله تموم میکردم ولی به لطف مستر استایلز اینجا دارم با خودم حرف میزنم. از عصبانیت داد زدم و محکم تر به کیسه بوکس ضربه زدم.سناریوهای مختلف رو تو ذهنم بررسی میکردم ولی هیچ کدوم اونقدری مهم نبودن که اون خشم و تنفر رو تو چشمای هری به وجود بیارن؛ اون پسر حتما خیلی برای هری مهمه.

KAMU SEDANG MEMBACA
Azalea
Fiksi Penggemarشاید خالق اغازی را شروع کرد و اکنون منتظر است مخلوقش پایانی را به پایان برساند... پایانی که اکنون هم شروع شده.