Pov liam
از کوتاه ترین مسیر رفتم تا سریعتر به اون پسر برسیم؛ اگه اسیبی میدید هری قطعا زندمون نمیزاشت. و همه نگرانیم فقط به خاطر هری بود نه به خاطر اون پسری که الان مطمئن نیستم هنوز زندس یا نه.
یا حداقل این چیزی بود که به خود میگفتم!
لوکیشنش حدود نیم ساعته رو نقطهای ثابت مونده که ما فاصله ای باهاش نداریم.
فقط امیدوارم حرکت نکردنش واسه این باشه که جایی پناه گرفته...
بالاخره رسیدیم، کریستین قبل اینکه کامل ماشینو نگه دارم پیاده شد و رفت تو تاریکی.
فلش گوشیم رو روشن کردم و دنبالش راه افتادم؛ ممکن بود اون ادما هنوزم دنبال زین باشن پس بدون صدا زدنش سعی کردیم بدون ایجاد صدا پیداش کنیم.
چشمم به جسمی خورد که پایین سراشیبی افتاده بود.
سمتش رفتم و به پشت خوابوندمش؛ با دیدن صورت زین نفسم حبس شد!
هری قطعا منو میکشت!
صورت قشنگش با زخم و خراش پوشونده و خون پیشونیش خشک شده بود.
زخمشو چک کردم و با مطمئن شدن از اینکه سطحیه نفسمو راحت بیرون دادم.
به کریستین تکست دادم پیداش کردم. زینو تو ماشین بردم و صندلی پشت خوابوندمش.
وقتی کریستین اومد حرکت کردم.
کریتسین زینو دید و گفت:《هری با اون دستش نمیتونه بخیه بزنه و روبی هم برای یه زخم سطحی وقتشو تلف نمیکنه؛ بهتر نیست ببریمش بیمارستان؟》
جواب دادم:《خطرناکه!》
کریستین:《میدونم ولی اینطوری بردنش پیش هری خطرناکتره!》
از اینه نگاش کردم و بدون حرف سرمو تکون دادم.
مسیرمو سمت بیمارستان تغییر دادم
صدای نالهای که از پشت اومد توجهمو جمع کرد.
کریستین خم شد و ازش پرسید:《هی پسر خوبی؟ ما رو یادته؟ دوستای برادرتیم.》
زین با صدای ارومی گفت:《یادمه. ادوارد زندس؟》
کریستین به من نگاه کرد که گفتم:《وقتی پیدات کردم بیهوش و تنها بودی، از ادوارد خبری نداریم》
از اینه دیدم که سرشو تکون داد و گفت:《هری کجاست؟》
کریستین:《هری دیروز تیر خورد و حالش خوب نبود واسه همین نزاشتیم بیاد و به جاش خودمون اومدیم دنبالت.》
به رک بودن کریستین چشم غره رفتم و دیدم که تنفس زین تند تر شد و با ترس پرسید:《حا... حالش خوبه؟》
کریستین:《نترس الان خوبه فقط در حدی خوب نبود که بزاریم خودش بیاد. الانم تو رو میبریم بیمارستان تا سرتو بخیه بزنن و بعدش میرسم خونه؛ باشه؟》
ESTÁS LEYENDO
Azalea
Fanficشاید خالق اغازی را شروع کرد و اکنون منتظر است مخلوقش پایانی را به پایان برساند... پایانی که اکنون هم شروع شده.