Pov zayn
چشمامو چرخوندم و گفتم:《نمیفهمم نایل چرا یهویی انقد اصرار داری همه چی رو بدونی؟!》
کریستی هم سرشو تکون داد و گفت:《هممون یه کلیتی میدونیم و یه سری جزئیات که هری قبل هر عملیات میگه همین! باور کن چندان اطلاعات زیادی نداریم.》
نایل:《فقط میخوام منم در جریان باشم؛ میدونید الان که بهتر شدم و خب همه این چیزا خواستم یکم اطلاعات داشته باشم همین...》
سرمو تکون دادم.
کریستی گوشیشو که ویبره رفت چک کرد و گفت:《هریه؛ باید بریم پیشش.》
هری مثل همیشه توضیح میداد و هر کدوممون یه گوشه اتاق گوش میدادیم.
اتاقای کشتی رو دوست داشتم، هر کدوم با یه تم خاص چیده شده بودن.
به لویی نگاه کردم که با یه لبخند احمقانه به هری خیره شده بود.
مشکوک میزد!
دوباره نگاهمو به هری دادم و سعی کردم همه حرفاشو یادم نگه دارم هر چیه باید بتونم خودمو با شرایط وقف بدم و نمیرم هر چقدرم که از این کار متنفر باشم مردن انتخاب اخرمه.
لیام صداشو صاف کرد و حرف هری رو ادامه داد:《پس وقتی هری میره پیشنهاد کار بده و یه جا برای موندنمون بگیره ما از بقیه اعضای کشتی جدا نمیشیم؛ اونا یه طور ۴ روزه دارن و قراره تورلیدر بگردونتشون و کسی نباید از طور جدا شه ما هم تا وقتی هری برگرده همینطوریم! کسی که بهمون حمله کرد رو پیدا نکردیم پس همچنان ریسک نمیکنیم!》
هری:《احتمالا بعد پا گذاشتن به جزیره خیلی زیر نظر باشیم پس چشماتونو باز نگه دارید و شک برانگیز رفتار نکنید. میخواستم با یه بهونه قایق بگیرم و خودمونو به جزیره دوم برسونیم ولی طرف کسب و کارشو منتقل کرده به جزیره دوم؛ پس رفتنمون اونجا راحتتر و دنبال شمشیر گشتن سختتر میشه! تایمای دقیق رفتن رو نمیتونم الان تایین کنم ولی وقتی که من و لیام برای معامله اصلی میریم شما باید شمشیرو پیدا کنید. و یه نکته، من نتونستم هیچی راجب امنیت غار پیدا کنم و ممکنه با هر چیزی رو به رو بشید. روبی، کریستی سر این قضیه به شما دو تا اطمینان کردم.》
به من و لویی اشاره کرد و ادامه داد:《و شما دو تا، اینو یه چیزی مثل همون عملیات ازمایشی در نظر بگیرید.》
هری:《فقط سعی کنید بهترین باشید》________________
Pov harry
پشت سر احتمالا منشی وارد دفتر شدم.
بعد پیاده شدن از کشتی مستقیم به دفتر مثلا توریستی اومدم و سراغ رئیسشون یعنی دیاکو رو گرفتم؛ و الان اینجام تو دفتر دیاکو و با چشمام همه جا رو بررسی میکنم.
BINABASA MO ANG
Azalea
Fanfictionشاید خالق اغازی را شروع کرد و اکنون منتظر است مخلوقش پایانی را به پایان برساند... پایانی که اکنون هم شروع شده.