Chapter 31

48 10 54
                                    

Pov louis

نفس نفس زنون به زین که گوشه اتاق فریز شده بود نزدیک شدم و صداش زدم.

انگار که از یه خلسه بیرون اومده باشه چند بار پلک زد و بعد با استرس گفت:《هری! هری کجا رفت؟ باید بریم پیشش!》

چشمامو چرخوندم و از اتاق بیرون رفتم تا هری رو پیدا کنم

زین رفت قسمت جلویی رو بگرده و منم قسمت پشت رو.

خیلی طول نکشید که هری رو در حالی دیدم که کنار عرشه وایساده؛ خواستم سمتش برم که یهو پرید بیرون!

وحشت زده سمت جایی که تا چند ثانیه پیش وایساده بود دوییدم و از کشتی اویزون شدم تا بتونم ببینمش ولی نبود!

نفس عمیق...

نفس عمیق...

اون حتما شنا بلده.

معلومه که بلده!

چیزیش نمیشه...
اون خوبه...

الان...

الان فقط باید لیامو پیدا کنم!
یا روبی! خودشه!

گوشیمو در اوردمو وقتی متوجه شدم نه شماره لیامو دارم نه روبی، ناچار به کریستی زنگ زدم.

تند تند و خلاصه بهش گفتم چیشده.

موهامو چنگ زدم و برای بار هزارم با چشمام دنبال هری گشتم.

اخه این چه فاکی بود که انجام داد؟

انگار یکی از تخصصاش نگران کردنه؛ مرتیکه دراز!

اون سمت کشتی رو هم نگاه کردم و چشمم به یه جسم توی اب خورد که سعی داشت سمت کشتی شنا کنه!

همون لحظه کریستی رسید.

با استرس هری رو نشونش دادم و کریستی تیوپ نجاتی که نمیدونم از کجا پیدا کرده بود رو اون سمتی که هری بود پرت کرد.

تیوپ خیلی نزدیک هری نیوفتاد ولی هری خودشو بهش رسوند و گرفتش.

با کمک کریستی طنابی که به تیوپ وصل بود رو کشیدیم.

هری به بدنه کشتی رسید و با کمک همون طناب به سختی بالا اومد.

وقتی نزدیک شد منو کریستی هر کدوم یه دستشو گرفتیم و کشیدیمش بالا.

کف کشتی افتاد و سینش به شدت بالا پایین میشد.

سخت نفس میکشید.

نمیدونستم باید چیکار کنم و هول کرده بودم.

کریستی دستاشو رو قفسه سینه هری گذاشت و چند بار فشار داد که هری با شدت سرفه کرد و اب از دهنش بیرون ریخت.

به پهلو چرخید و من دستشو گرفتم؛ پوستش یخ بود، بلافاصله سوییشرتی که پوشیده بودمو در اوردم و روی هری انداختم.

AzaleaHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin