Chapter22

46 9 56
                                    

Pov louis

صدای جیغ از همه طرف میومد؛ سکوت در همهمه گم بود.

کی جیغ میزد؟ واسه چی جیغ میزد؟

گوش‌هام سوت کشید، هنجرم اعلام حضور کرد، پاهام راه افتادن، سمت اون زن رفتم؛ نزدیک و نزدیک‌تر...

جیغ های پی در پیش واضح تر شد؛ واضح و واضح‌تر...

میشنوید چی میگه؟ من میشنوم اما وقت فکر کردن بهشو ندارم!

یه سوالی مغزمو درگیر کرده...

بالاخره رو به روی اون زن قرار میگیرم؛ جلوش زانو میزنم، به زبون میارمش و میپرسم.

با لبخند سوالمو میپرسم: 《چطوری جیغ میزنی؟》

زن ساکت شد! جیغ‌ها متوقف شدن! زن متعجب نگام کرد. مگه چی گفتم؟ حرف عجیبی زدم؟

سوالمو دوباره تکرار کردم: 《چطوری جیغ میزنی؟》

زن دهنشو باز کرد، چشم‌هاش رو بست و دوباره شروع به جیغ کشیدن کرد.

شاید میخواست با رسم شکل برام توضیح بده! باشه گرفتم.

مثل زن دهنمو باز کردم، چشمام رو بستم و از اعماق وجودم جیغ کشیدم؛ اما هیچ صدایی در نیومد!

ذهنم میخواست، ریه‌ام میخواست، هنجرم میخواست، من میخواستم! اما نمیشد! نمیتونستم!

تلاش کردم؛ دوباره و دوباره...
نشد!

صدای گریه میومد؛ صدای هق هق.

به سمت صدا رفتم؛ یه مرد گریه میکرد.

بازم سوال داشتم؛ رو به روی مرد نشستم و سوالمو پرسیدم: چطوری گریه میکنی؟

مرد بی‌اعتنا به من به گریستن ادامه داد.
سعی کردم کاراشو تکرار کنم؛ چشمام میسوختن، اشکام سرازیر شدن. لب‌هام از هم فاصله گرفتن، اما صدایی نبود!

بغضم شکست؛ اشک ریختم، اما گریه نکردم! نتونستم!

انگاری لال بودم؛ اما من لال نبودم!  من صدا داشتم؛ اما انگاری نداشتم!

سعی کردم حرف بزنم، اما دیگه حتی کلماتم از گلوم بیرون نیومدن! طناب اندوهی که دور گلوم پچیده شده بود هر لحظه خفم میکرد؛ بیشتر و بیشتر...





با وحشت چشمام رو باز کردم و گلومو چنگ زدم.

دهنم به دنبال هوا باز و بسته میشد اما دریغ از یه ذره اکسیژن!

سعی کردم نفسای عمیق بکشم اما خیلی سخت بود.

چشمای سبزی که تو تاریکی میدرخشیدن چشمامو قفل خودشون کردن. نفهمیدم چیشد اما به خودم اومدم و دیدم نفسام اروم شدن و دیگه خبری از اون سبزای ارامش بخش نیست!

با یاداوری کابوسم اب دهنمو قورت دادم و چند تا نفس عمیق کشیدم.

یادم نمیاد چندوقته که هق هق نکردم... فقط اشکا میریختن و تیغا میبریدن...

AzaleaOù les histoires vivent. Découvrez maintenant