[خلاصه چپتر قبل: رسیدن به جزیره و هری از دیاکو یه قایق و یه خونه برای جزیره اصلی خواست و بعد رفتن رستوران و هری یه کاغذ گرفت که توش نوشته بود وقتی همه خوابن چشماتو باز نگه دار]
Pov harry
با اخم چاقو رو تو دستم چرخوندم و از پنجره کلبهای که دیاکو بهمون داده بود بیرونو نگاه کردم.
کلبه کلا دو تا اتاق داشت که تو یکیش زین و نایل و لویی خوابیده بودن و تو اون یکی روبی و ریستا؛ لیامم نگهبانی میداد.
با دیدن یه سایه، تو بیسیم لیامو صدا زدم.
لیام: (چیشده هری؟)
: (بیرون چیز مشکوکی نیست؟)
جواب داد: (نه همه چیز ساکته.)
:(اوکی.)
حدس میزدم اندرو باشه؛ این موردی بود که خودم باید بهش رسیدگی میکردم.
چاقو رو تو آستینم هل دادم و تفنگمو برداشتم.
چند دیقه بعد همون جایی بودم که سایه رو دیدم، یعنی ورودیه جنگل.
یجورایی کل جزیره یه جنگل بود و فقط بخش کوچیکیش رو مزرعه و چند تا کلبه تشکیل میداد.
کلبه ما تنها کلبه اون اطراف بود چون دیاکو نمیخواست نزدیک گیاهاش باشیم.
چراغ قوه رو روشن کردم و با احتیاط وارد جنگل شدم؛
نورو همه جا میچرخوندم اما هیچ چیز قابل توجهی به چشمم نمیخورد.
نمیدونم چقد گذشت و چقد تو جنگل پیش رفتم که یه تیر از چند سانتیم گذشت و به درخت رو به رو خورد که باعث شد سریع بچرخم و به جایی که تیر ازش اومده شلیک کنم.
نور رو بالا و بین شاخههای درختا چرخوندم ولی هیچکس دیده نمیشد.
کلافه سمت تیر رفتم ولی یهو زیر پام خالی شد و درد بدی تو شونم پیچید.
________________
Pov liam
با خستگی خمیازه کشیدم و رفتم که شیفتو به روبی تحویل بدم.
از هری صدایی نمیومد، احتمالا بالاخره رفته یکم استراحت کنه.
روبی پشت در منتظر بود و بدون هیچ حرفی بیسیم رو گرفت و رفت.
بطری آب رو از یخچال کوچیک کلبه برداشتم و سر کشیدم ولی صدای گرفته نایل که چند قدمیم وایساده بود باعث شد به سرفه بیوفتم.
:(هی پسر چرا یهویی ظاهر میشی! چیزی شده؟ چرا بیداری؟)
نایل بیتوجه به حرفام با بغض پرسید:( هری کجاست؟)
با تعجب به چهره ترسیدش نگاه کردم و گفتم:(نمیدونم فکر کنم خوابیده.)
نایل:(کجا؟ اونا بهش اسیب میزنن!)

KAMU SEDANG MEMBACA
Azalea
Fiksi Penggemarشاید خالق اغازی را شروع کرد و اکنون منتظر است مخلوقش پایانی را به پایان برساند... پایانی که اکنون هم شروع شده.