Pov louis
با حس یه جسم تو بغلم بیدار شدم و با دیدن زین، کل دیشب توی ذهنم مرور شد!
فوک فوک فوک! من الان دقیقا چه گوهی خوردم؟
هولی شت... یعنی واقعا با برادر کسی که ازش خوشم میاد خوابیدم؟ جدی جدی؟
گااااد فاک می...
صدای بلندی که اومد زین رو بیدار کرد.
تو بغلم چرخید و ناله کرد.
از لای پلکاش بهم خیره شد؛ نگاهش کردم، چشماش خیلی خوشرنگ بود، مژههای بلندش...
ولی اون چشمای سبز... اونایی که موقع تمرین بهم زل میزنن، همونایی که موقع عصبانیت تو قرمزی محو میشن، میخواستم الان اون چشما رو به روم باشن...
فکرامو پس زدم و اروم رو به زین گفتم:《چیزی میخوای؟》
زین:《لازم نیست نگران باشی لو! من خوبم. حقیقتا سکس اولین واکنشم واسه از یاد بردن مشکلامه و کم انجامش ندادم.》
یکم مکث کرد و بعد زمزمه کرد:《متاسفم...》
سوالی نگاش کردم که ادامه داد:《کارتو سختتر کردم》
پرسیدم:《چه کاری؟》
زین:《میدونی دیشب چند باری اسم هری رو ناله کردی!》
از جام پریدم و گفتم:《وات دا فوک؟ نه من اینکارو نکردم!》
خندید و گفت:《چیل بادی! من ناراحت نیستم فقط یکم عذاب وجدان دارم و قرارم نیست به هری چیزی بگم!》
با صدایی که مطمئن نبودم میشنوه یا نه گفتم:《من حتی مطمئن نیستم واقعا ازش خوشم میاد یا نه!》
زین که حالا مشتاق شده بود دو زانو نشست و گفت:《ببین با توجه به دیشب که مشخصه دوست داری باهاش بخوابی! حالا باید بفهمی چجوری باهاش بخوابی، بعدش میتونی بگی که ازش خوشت میاد یا نه!》
تقریبا عصبی گفتم:《زین منو تو دیشب باهم سکس داشتیم! الان انتظار داری برم اویزون برادرت شم که با اونم بخوابم؟》
سرشو پایین انداخت و گفت:《من معذرت میخوام؛ فقط اون موقع نمیدونستم تو از هری خوشت میاد! قول میدم خودم گندمو درست کنم باشه؟》
انقد مظلوم گفت که نتونستم تحملش کنم و بغلش کردم.
:《دیشب این من بودم که ادامه دادم پس خودم مقصرم. ما هنوز رفیقیم مگه نه؟》
زین:《رفیقیم...》
صدای بلند دیگهای که اومد باعث شد زین از جاش بلند شه و لباساشو برداره.
گشاد راه میرفت و با دیدنش خندم گرفت.
لباسامونو پوشیدیم و رفتیم پایین.
لیام و روبی داشتن سر هم داد میزدن و هری نشسته بود و سرشو پایین انداخته بود.
لیام داد زد:《هری باید استراحت کنه》
YOU ARE READING
Azalea
Fanfictionشاید خالق اغازی را شروع کرد و اکنون منتظر است مخلوقش پایانی را به پایان برساند... پایانی که اکنون هم شروع شده.