Chapter 37 (The End)

2K 219 61
                                    

هری توی آینه برای آخرین بار خودش رو بر انداز کرد و یقه‌ی کتش رو صاف کرد.

هری_چطور به نظر میرسم؟

هرماینی سمتش رفت و کراواتش رو سفت تر کرد.

هرماینی_عالی ...

هرماینی با لبخندی روی پنجه‌هاش بلند شد و هری رو توی آغوشش کشید. لباس قرمز رنگش که تا ساق پاهاش میرسید، به همراهش کفش‌های مشکی و بند دارش باعث میشد زیباییش چشم همه رو به خودش خیره کنه.

هرماینی_هممون مدیونتیم هری ...

هری از آغوش هرماینی بیرون اومد و بهش نگاه کرد.

هری_مدیون برای چی؟

هرماینی لبخند تلخی زد و اشکش رو قبل از اینکه بریزه پاک کرد.

هرماینی_نجات جونمون ... اگه تو و دراکو نبودین الان خیلی از ماها اینجا نبودیم هری ...

هری نفس عمیقی کشید و دست‌های هرماینی رو توی دستش گرفت.

هری_اگه کمک شماها نبود شاید هیچوقت موفق نمیشدیم ...

هرماینی لبخند زد و سری تکون داد.

رون_هری تو دوست پسر داری، پس سعی نکن با دوست دختر من به من و دراکو خیانت کنی ...

رون گفت و هری خندید.

هری_هرماینی تمام و کمال مال خودته رونالد ...

لبخندی زد و بعد از اینکه رون دستش رو دور کمر هرماینی گذاشت یکم خجالت زده شد.

هری_عام ... خب ... آره ... من برم دراکو رو پیدا کنم ... احتمالاً توی سالن بزرگه ... میبینمتون ...

لبخندی زد بهشون و از توی سالن عمومی گریفیندور بیرون رفت. توی راهروها قدم برمیداشت و دختر و پسرایی که دست همدیگه رو گرفته بودن و با لباس‌های رسمی قدم برمیداشتن رو نگاه میکرد. وقتی به سالن بزرگ رسید، توی جمعیت دنبال پسر قد بلند و مو بلوند خودش گشت و وقتی پیداش نکرد برگشت تا بره توی حیاط رو بگرده.

دراکو_جایی تشریف میبردین مستر پاتر؟

دراکو بعد از اینکه دست هری رو گرفت سمت خودش چرخوندش و با لبخند به چشمای زمردینش نگاه کرد.

هری_اوه اینجایی؟ پیدات نکردم گفتم شاید توی حیاط باشی!

دراکو ریز خندید و هری رو بیشتر به خودش نزدیک کرد.

دراکو_نه پاتر ... همینجا بین این جمعیت منتظرت بودم ...

هری ریز خندید و دستش رو روی صورت دراکو کشید. کت و شلوار سیاه رنگش باعث میشد موهای بلوند ابریشمیش بیشتر به چشم بیاد و هری رو مجذوب خودش بکنه. چشم‌های آبی-یخی اون پسر داشت هری رو از خود بیخود میکرد که حرف دراکو اونو روی زمین برگردوند.

First Time Again (Drarry)Where stories live. Discover now