صبحِ سهشنبه باید همراه بکهیون به مجله میرفتی. به جای بکهیون هیجان زده بودی و انگار که قرار بود یه جایزهی بزرگ ببری قلبت تند میزد. اون روز صبح زودتر از همیشه بیدار شدی و تمامِ مدت لبخند میزدی. دیشب بهش پیام داده بودی که باید حداکثر تا ساعت ۸ آماده باشه که بتونید باهم برید. شلوار جین و بولیز آستین بلند زرشکی پوشیده بودی و باید یه بافت هم روش میپوشیدی چون خدای بزرگ هوا دیگه خیلی سرد شده بود.
لیوان قهوهت رو با حواسپرتی تو سینک گذاشتی و کیفت رو برداشتی. در خونه رو تند تند قفل کردی و همزمان که نفس عمیقی میکشیدی زنگ خونهی بکهیون رو زدی. هی روی پاهات وول میخوردی و لبت رو از ذوقمرگی گاز گرفته بودی. چند لحظه بعد بکهیون در رو باز کرد و بلافاصله بعد از دیدنش کلِ هیجاناتت خوابید.
لبخند بزرگی بهت زد و کیف کوله کرم رنگش رو دستت داد: "صبح بخیر عزیزم. اینو بگیر تا کفشهام رو بپوشم." و خم شد تا بند کفشهاش رو ببنده.
با لبهای آویزون شده کیفش رو گرفتی و با صدای بلندی گفتی: "بکهیون، نهههه."
با تعجب سرش رو بلند کرد: "چه مرگته؟ الان بقیه بیدار میشن، ساکت.""چه بلایی سر موهات اوردی؟" آه ناامیدی کشیدی و ناخودآگاه گفتی: "من عاشق موهای فرفریتم."
بکهیون صاف ایستاد و کیفش رو از دستت گرفت. موهای قهوهای و خوشرنگش صاف و مرتب روی پیشونیش ریخته بود. چتریهاش رو به طرف راست حالت داده بود برای همین قسمتِ کوچیکی از پیشونیش مشخص شده بود.
نمیتونستی جذابیتش رو نادیده بگیری و حتی همین الانشم با مدل موی جدیدش، عینکِ گرد، کت جین، تیشرت سفید و شلوار جینش فوق العاده به نظر میرسید ولی بازم، موهای فرفریش بکهیون رو خاصترین مرد روی زمین میکرد.با لباسهایی که امروز پوشیده بود خیلی متفاوت به نظر میرسید. بکهیون معمولا سادگی رو به هرچیزی ترجیح میداد. دوست داشت شلوارهای راحت یا ورزشی بپوشه. از تیشرت های گشاد و مشکی خوشش میومد و تو کمدش یه عالمه هودی با رنگهای مختلف داشت. اینکه الان اینجوری میدیدیش برات جدید و دوست داشتنی بود. خیلی رسمی لباس نپوشیده بود و درست همونجوری شده بود که به عنوان یه طراح تصورش رو میکردی؛ طراح مد و لباس جوان، بیون بکهیون.
"من این همه زحمت کشیدم و تو از موهام خوشت نیومده؟" نوچ نوچ کرد و کیفش رو روی دوشش انداخت: "از اولشم بد سلیقه بودی."
دستت رو گرفت و به سمت پلهها رفت: "فکر کردم باید یه تغییری بکنم. نگران نباش، وقتی برگردم و حموم برم موهام دوباره به حالت اصلیش برمیگرده."به شونههای پهنش نگاهکردی و لبخند زدی. هرچند عاشق موهای فِرش بودی باید اعتراف میکردی موهای لخت و صافشم به همون اندازه بهش میاد، کلا چیزی در این کرهی خاکی وجود نداشت که به بکهیون نیاد.
از پلهها پایین رفتید. بکهیون تو طبقهی همکف ایستاد و به دوچرخهت نگاه کرد. از وقتی بکهیون بهت داده بودتش باهاش میرفتی سرکار و هرشب که برمیگشتی مثل یه شی باارزش تمیز و بعد قفلش میکردی.
YOU ARE READING
➷𝐓𝐡𝐞𝐁𝐨𝐲𝐍𝐮𝐦𝐛𝐞𝐫𝟓𝟎𝟔➹
Fanfictionبیون بکهیون عاشقِ عدد ۵۰۶ بود، اولین دلیلش این بود که تو شِش مِی به دنیا اومده بود و دومین دلیلش هم این بود که یه جایی، احتمالا تو یکی از سایتهای مزخرف پیشگویی، خونده بود ۵۰۶ بهترین عدد شانس دنیاست؛ کسی که شماره اش ۵۰۶ ـه خودمونیه، صمیمیه، صبور نی...