بکهیون BMW330i مشکی رنگ چانگووک رو روشن کرد و زیر لب گفت: "متاسفم که مقصدت باید همچین جهنمی باشه عزیزم." ماشین ووکی رو قرض گرفته بود تا راحتتر به مقصد جهنمی برسید.
لبت رو با هیجان گاز گرفتی و بند کیفت رو از دور گردنت دراوردی. دقیقاً ۱۶ ساعت طول کشید تا بکهیون راضی بشه بیاد شهربازی و پوشیدن دامن با اینکه باعث میشد چشمهاش روی رونهات سُر بخوره و یکم لکنت بگیره ولی بازم انرژی زیادی رو برای قانع کردنش ازت گرفته بود.بوت و جورابهای بلند مشکی، یه بافت مشکی دکمه دار و یه کاپشن بنفش پوشیده بودی و با اینکه میدونستی هوای سرد ممکنه بیچارهت کنه به پوشیدن دامن ادامه دادی و امیدوار بودی یخ نزنی.
بازوش رو نوازش کردی و با لبخند گشادی گفتی: "امشب میخوای رانندگی کنی برامون؟"
کلاه هودیِ صورتیش رو روی سرش انداخته بود و یه دستش رو روی فرمون گذاشته بود. چشمهاش از زیر موهای فرفریش جدی نگاهت میکردن و میتونستی ببینی که لبهاش رو به هم فشار میده: "مطمئن میشم که بعداً سر یه قراری بریم که ازش متنفری." از اینجور جملهها رو بالای صد بار تو ۱۶ ساعت گذشته شنیده بودی. کل بدنت رو از نظر گذروند و روی دامنت ثابت موند: "درسته که ازش خوشم میاد ولی متوجهی هوا چقدر سرده دیگه؟"دستت رو روی دامنت کشیدی و یه جوری خندیدی که مطمئنش کنی خیلی راحتی: "اصلاً سرما رو حس نمیکنم. نگران نباش." بکهیون با همون اخمش دستش رو روی پای چپت گذاشت، دامنت رو کنار زد و قسمت لخت رونت رو پیدا کرد. دستش گرم بود: "دروغگو، سردته."
چشمهات رو چرخوندی، دستش رو گرفتی و شستت رو روی پوست نرم پشت دستش کشیدی تا حواسش رو پرت کنی: "چرا راه نمیوفتی؟ نباید دنبال سهون و وندی بریم؟"
بکهیون نگاهش رو ازت گرفت و به روبروش داد. ماشین رو تو حالت درایو گذاشت و ترمز دستی رو پایین کشید. همزمان که فرمون رو میچرخوند تا از پارک دربیاد آینههاش رو کنترل کرد. تمام حرکاتش رو دنبال کردی و به نیم رخش زل زدی. درسته، داشتی مثل احمقها لبخند میزدی چون هیچوقت پشت فرمون ندیده بودیش و اونقدر جذاب به نظر میرسید که اگر بهت میگفت بیخیال شهربازی بشید و فقط یه دوری تو شهر بزنید راضی میشدی. خوشبختانه همچین پیشنهادی بهت نداد.بکهیون دوباره دستش رو روی رونت گذاشت. اخمهاش هنوزم تو هم بود ولی این دلیل نمیشد از دسترسی سریعش به پوست لختت استفاده نکنه: "یادت نرفته چه شرطهایی گذاشتم که؟"
"نه، سوار هیچی نمیشی و هیچکس هم حق نداره مجبورت کنه تو آسمون دست و پا بزنی مگر اینکه خودت بخوای."
"دیگه چی؟"
"باید کمتر از دو ساعت اونجا بمونیم چون دوست نداری صدای جیغ و داد ملت رو تحمل کنی و بعدش هم بهت یه سکس بدهکار میشم."
"درسِت رو خوب یاد گرفتی." لبخند کوچیکی گوشهی لبش نشست و سرش رو تکون داد. درسته، به غیر دامن از سکس هم استفاده کردی که البته این چیزی بود که صد سال سیاه هم ازش متنفر نمیشدی و به نفع خودت هم بود.

STAI LEGGENDO
➷𝐓𝐡𝐞𝐁𝐨𝐲𝐍𝐮𝐦𝐛𝐞𝐫𝟓𝟎𝟔➹
Fanfictionبیون بکهیون عاشقِ عدد ۵۰۶ بود، اولین دلیلش این بود که تو شِش مِی به دنیا اومده بود و دومین دلیلش هم این بود که یه جایی، احتمالا تو یکی از سایتهای مزخرف پیشگویی، خونده بود ۵۰۶ بهترین عدد شانس دنیاست؛ کسی که شماره اش ۵۰۶ ـه خودمونیه، صمیمیه، صبور نی...