وقتی بکهیون در مورد "دزدیِ هیجان انگیزش" حرف میزد، مطمئن نبود میخواد چه غلطی کنه. لحظهای که با چشمهای براق و عصبیش بهت میگفت باید فلشش رو پس بگیره و لحظهای که مثل بانی تو چشمهاش زل زده بودی و بهش میگفتی تنهات نمیذارم! هیچوقت فکر نکردین چجوری قراره وارد خونهش بشید.فردای اون شب وقتی آقای کلاید با موتور مشکی رنگش آدرسی که سهون براش فرستاده بود رو دنبال میکرد ابداً تصور نمیکرد کنار بانیِ شکست خوردهش نزدیک ۱۵ دقیقه به در ورودی و بزرگ خونهی سو سوجین نگاه کنه.
دست به سینه به موتورش تکیه داده بودی و بهش نگاه میکردی. دستش رو بین موهای فرفریش برد و نیم نگاهی بهت کرد: "خونه نیست،" به حیاط خونهی دو طبقهی سوجین اشاره کرد: "ماشینش اینجا نیست."
"حتی اگر خودش خونه نباشه چطور قراره بریم اون تو عقل کل؟"
بکهیون لبخند کوچیکی زد و سه تا انگشتش رو بالا اورد: "سه تا شانس داریم."
خندهت گرفته بود. منظورش از سه تا شانس، تعداد دفعاتی بود که میتونست رمزهای در خونه رو حدس بزنه."و اگر نتونستی؟" چشمهای ریز شدهت داشت لبخند مطمئنش رو به چالش میکشید.
بکهیون شونهش رو بالا انداخت: "از دیوار میریم بالا."
هر دقیقهای که میگذشت یه درجه از سلامت عقلی هردوتون کم میشد اما جوری که برای اینکار و گرفتن انتقام مشتاق بودید باعث میشد توجهی به این قضیه نداشته باشید.همونطور که چشمهای بکهیون خیابون خلوت اطرافش رو چک میکرد، نزدیک در خونه ایستادین. دستهات رو تو جیبت کرده بودی و مدام اطراف رو نگاه میکردی.
"انقدر نگاه نکن." بکهیون با اخم ریزی پوشش فلزی صفحهی لمسی رو بالا داد. "بدتر بهمون مشکوک میشن احمق."
"اگر این دفعه بگیرنمون واقعاً سابقه دار میشیم بکهیون و ایندفعه واقعاً باید پدر و مادرم رو بکشونم سئول. دیگه چانگ ووک هم نمیتونه نجاتت بده."
لبخند شرارت بار بکهیون استرست رو بیشتر میکرد و همزمان انقدر هیجان زدهت میکرد که میخواستی بالا بیاری. "ولی دفعهی پیش که بهت خوش گذشت." نیم نگاهی بهت انداخت: "تو ادارهی پلیس، بغل یه پسر خوشتیپ مثل من خوابیده بودی. این برات کافی نبود؟" و بعد چشمک نه چندان ضروریای زد.
چشمهات رو چرخوندی و بازوش رو گرفتی: "بکهیون فقط انجامش بده تا گیرمون ننداختن."بکهیون نفسش رو فوت کرد و متفکر به صفحهی نقرهای با دکمههای آبیش خیره شد: "۱۹۹۸"
نگاهت بین انگشتهای بکهیون و نیم رخش میچرخید: "تاریخ تولدشه؟"
بکهیون سرش رو بدون حرف تکون داد و رمز رو تایید کرد اما کل صفحه قرمز شد. نگاه ناامیدی بهش انداختی اما بکهیون با خونسردی دومین تلاشش رو کرد."اولین باری که قرار گذاشتیم." و شروع به وارد کردن رمز پیشنهادیِ جدیدش کرد. ابروهات بالا رفته بود: "بکهیون تو تاریخ دفعهی اولی که باهم قرار گذاشتین رو یادته؟" بلافاصله بعد از حرفت صفحه دوباره قرمز شد.

أنت تقرأ
➷𝐓𝐡𝐞𝐁𝐨𝐲𝐍𝐮𝐦𝐛𝐞𝐫𝟓𝟎𝟔➹
أدب الهواةبیون بکهیون عاشقِ عدد ۵۰۶ بود، اولین دلیلش این بود که تو شِش مِی به دنیا اومده بود و دومین دلیلش هم این بود که یه جایی، احتمالا تو یکی از سایتهای مزخرف پیشگویی، خونده بود ۵۰۶ بهترین عدد شانس دنیاست؛ کسی که شماره اش ۵۰۶ ـه خودمونیه، صمیمیه، صبور نی...