chapter 21

918 151 93
                                    

بکهیون شیک توت فرنگیش رو جلو کشید و یکم‌ ازش خورد: "پس چرا نمیاد؟"
شونه‌هات رو بالا انداختی و به در شیشه‌ای کافه نگاه کردی. جزوه‌هات روی میز گرد روبروت پخش بود و بکهیون‌ داشت به خاطرش عصبانی میشد. کم‌کم‌ باید برای امتحانات پایان‌ترمت آماده میشدی و دوست پسر عزیزت نمیخواست درکت کنه: "به نظرم باید تا الان میرسید،" به آهنگ سنیوریتا شوان‌ گوش دادی و نِی آمریکانوی بیچاره رو بین‌دندون‌هات له کردی: "تا حالا‌ ندیدیش؟"

"فقط چند بار تلفنی حرف زدیم و یه بار هم برادرش رو دیدم،" لب‌هاش رو جمع کرد و متفکرانه گفت: "خیلی اصرار کرد که همو ببینیم."
و بعد چند دقیقه در سکوت فقط به در شیشه‌ای خیره بودین انگار هرچی بیشتر زل میزدین نتیجه‌ی بیشتری میگرفتید.

"ولی واقعاً شرکت بزرگ و خوشگلی بود،" بکهیون سکوت رو شکست: "سالن‌های بزرگ برای طراح‌ها وجود داشت که میتونستن سریع طرح‌هاشون‌ رو همون لحظه رو مانکن پیاده کنن، خیلی وقت بود باهاشون کار نکرده بودم، شاید از زمان دانشگاهم."

"ازت خواستن برای شروع کار چیکار کنی؟"

بکهیون دستش رو زیر چونه‌ش گذاشت و با نِی شروع به هم زدن شیک کرد: "اول باید به انتخاب خودم چندتا از طرح‌ها رو به مرحله‌ی اجرا برسونم. کیم جونمیون‌ بهم گفت اگر کارم رو خوب انجام بدم میتونم تو کالکشن زمستونی همکاری داشته باشم."

"این عالیه!!" حتی فکر اینکه ممکنه یه روز لباس‌های طراح بکهیون تو ویترین مغازه‌ها بدرخشه ضربان قلبت رو بالا میبرد. بکهیون لبخند زد و به هم زدن بی‌هدف شِیکش ادامه داد ولی قبل از اینکه جوابت رو بده در کافه باز شد و مرد قد بلندی داخل اومد.

هردو نگاهتون رو به مردی دوختین که یه کت بلند قهوه‌ای سوخته، شلوار جین و تیشرت سفید پوشیده بود. موهای قهوه‌ای رنگش روی پیشونیش ريخته بود و با خجالت لبخند میزد. با قدم‌های بلندی سمت میزتون اومد و بعد از اینکه تعظیم کرد دستش رو سمت بکهیون جلو اورد: "کیم جونگین، خیلی خوشحالم که بالاخره میبینمتون طراح بیون."

طراح بیون؟ همزمان که جزوه‌هات رو از رو میز جمع میکردی لبخند زدی. کیم جونگین پوست خوش‌‌رنگ، چشم‌های قهوه‌ای و لب‌های پفکی داشت. وقتی میخندید گونه‌هاش چال میوفتاد و کنار چشم‌هاش چین میخورد. پاهای کشیده‌ش تو شلوار جینش مثل یه اثر هنری بود و حتی از روی کتش هم‌ میتونستی بازوهای عضلانیش رو ببینی، یکی اینجا خیلی ورزش میکرد!

از بکهیون خواسته بود که باهم بیرون برن و درمورد مسائل مختلفی که پیش روشونه حرف بزنن. باید کمتر از دو ساعت دیگه به کلاس دانشگاهت‌ میرسیدی ولی چون وقت داشتی تصمیم گرفتی پیشنهاد بکهیون برای همراهی کردنش رو قبول کنی.

بکهیون‌ با نگاه‌ آنالیزگر و کنجکاوش جونگین‌ رو برانداز کرد و بعد بلند شد تا باهاش دست بده: "بیون بکهیون، منم همینطور."

➷𝐓𝐡𝐞𝐁𝐨𝐲𝐍𝐮𝐦𝐛𝐞𝐫𝟓𝟎𝟔➹ Where stories live. Discover now