📍 سی و هشت : قسمت سخت ماجرا 📍

1.7K 532 447
                                    

دست و پاهای پسر قدبلند می‌لرزید. تصمیمی که گرفته بود اصلا آسون نبود ولی فقط بخاطر خودش هم نبود! تنها راهی که بتونه این رابطه‌ی سمی و یک طرفه رو از هم بپاشونه این بود که خودخواه باشه.

میخواست خودخواهی کنه و از هیونگش بخواد که با یریم نباشه. این روش تنها بچه بازی‌ای بود که میتونست باهاش به دوست قدیمیش هم کمک کنه.

نمیخواست یریم دل بکهیون رو با گفتن اینکه به دونسنگش چشم داشته و تمام این مدت ازش پنهون کرده، بشکونه.

صمیمیتی که اخیرا با سویونگ پیدا کرده بود، نه تنها باعث شده بود از دیت امشب خبر داشته باشه بلکه اطلاعات بیشتری راجع به رابطه‌های قبلی هیونگش بدست آورده بود. آخرین رابطه قبل از یریم هم بخاطر خیانت از هم پاشیده بود و فقط شنیدنش از زبون خانم منشی باعث شعله‌ور شدن آتش خشم توی پسر جوون می‌شد. چطور می‌تونست بذاره یریم همه‌ی حقیقت رو به هیونگش بگه؟

باید بدن لرزونش رو کنترل می‌کرد. دعا می‌کرد که دیر نکرده باشه و سر صحنه‌ی ناجوری وارد نشه. رمز واحد هیونگش رو بلد بود. بکهیون توی فاصله‌ی کمی از یریم ایستاده بود. توی فاصله‌ا‌ی به اندازه‌ی در آغوش گرفتن.

صدای باز شدن در حواس هر دوی اون‌ها رو از حال و هوایی که توش بودن پرت کرد. بکهیون با دیدن چانیول جا خورد.

_چانیول تو اینج... چشم‌هات چرا قرمز شده؟

بکهیون نگران نزدیک چان شد. دستش رو روی گونه‌‌ی پسر قد بلند گذاشت:

_مستی؟

چانیول سرش رو تکون داد.

_شاید توی خونم الکل جریان داشته باشه ولی مست نیستم.

به یریم نگاه کرد و با دیدن ترسی که توی چشم‌هاش بود، برای تصمیمش مصمم‌تر شد. نمیدونست که دختر متوجه نگاهش شد یا نه. اما طوری پلک زد که بهش بفهمونه که همه چیز رو باید به اون بسپره.

بکهیون با تعجب به صورت چانیول و حرکاتش نگاه می‌کرد که نگاه چانیول دوباره متوجهش شد‌. پسر قدبلند که سفیدی چشماش به سرخی می‌زد، به مردمک چشم‌هاش زل زده بود. بکهیون لرز خفیفی توی بدنش احساس کرد.

چانیولی که برای خودش مردی شده بود و از بالا بهش طوری نگاه می‌کرد که انگار میخواد رازی رو برملا کنه یا چیزی رو از توش کشف کنه، احساس عجیبی بهش میداد.

صورت چانیول نزدیک صورتش شد و لحظه‌ی بعدی حرکتی رو زد که حتی پیش‌بینیش هم نمی‌کرد. چانیول اون رو جلوی یریم محکم توی آغوشش گرفته بود و لب‌هاش رو می‌بوسید!

پسر قد بلند نبضش انقدر محکم و پر سر و صدا میزد که تعجب نمی‌کرد اگر حتی صداش به گوش یریم می‌رسید. از واکنش بکهیون میترسید اما هیونگش اصلا تکونی نمیخورد. چانیول چند ثانیه بعد عقب کشید و با بکهیونی که خشکش زده بود و فقط نگاهش می‌کرد، رو به رو شد.

Sew Me LoveWo Geschichten leben. Entdecke jetzt