📍شصت‌ودو: اون‌طوری می‌خوامت📍

866 318 76
                                    

یسونگ تصمیم گرفته بود تا برای چانیول حقیقت ماجرا رو تعریف کنه و همین کار هم کرده بود. احساس می‌کرد که باید ییشینگ هم در جریان بذاره اما حوصله‌ی کسی رو نداشت بخاطر همین با یک پیامک برای رییس جانگ شرایط رو توضیح داد. وقتی کارهای عکس‌برداری برای فصل‌نامه‌ی تابستون تموم شد، به آمریکا برمی‌گشت. همیشه برای کره و حس وطن بی‌طاقت و هیجان‌زده می‌شد. دیگه فکش از انگلیسی حرف‌زدن درد نمی­‌گرفت و گوشش پر از کلمات و آوایی می‌شد که باهاشون بزرگ شده بود. هویتش با همین کلمه‌های کره‌ای شکل گرفته بودن. هیجانی که برای کره داشت، قابل درک بود اما الان هیچ خبری از اون هیجان نبود. برعکس همیشه دلش میخواست از اون‌جا فرار کنه و به آمریکا برگرده. دلش می‌خواست اون‌قدر آهنگ بسازه و آلبوم منتشر کنه تا وقتی برای فکرکردن نداشته باشه. یسونگ هم‌چنان روی صندلی کافه نشسته بود و به دریا نگاه می‌کرد.

_بازم تنها شدم.

آهی کشید.

_اجازه هست از تنهایی درتون بیارم؟

این صدای کی بود؟

📌✂️📏

_آخ.

تمین دستش رو سریع عقب کشید.

_وای ببخشید چانیول. خیلی دردت گرفت؟

مرد جوان‌تر خودش هم نمی‌دونست چرا از تمین خجالت می‌کشید.

_مشکلی نیست.

_آفرین. چیزی نمونده تموم شه.

تمین برای تحویل‌دادن سفارش مخصوص ییشینگ اومده بود و وقتی به عمارت رسید، با دیدن چیزی که جلوی چشم‌هاش بود شوکه شد. ییشینگ و چانیول خونین‌ومالین زیر بارون روی زمین دراز کشیده بودن و محافظ‌ها با فاصله‌ی مشخصی دورشون حلقه زده بودن. چون ییشینگ کتک بیشتری خورده بود، زودتر از چانیول زخم‌هاشو ضدعفونی کرد. تقریبا کارش تموم شده بود. آخرین تیکه‌های پماد رو به گونه‌ی چانیول مالید و بی‌طاقت با کف دست‌هاش صورت جوان رو قاب گرفت.

_چانیول مطمئن باشم بخشیدیم؟

چانیول لبخند خجالتی‌ای زد.

_معلومه هیونگ. بهت مدیونم شدم تازه.

مرد بزرگ‌تر با حالت بامزه‌ای چشم‌هاش رو بست و محکم ایستاد.

_حداقل یه دونه منم بزن تا خیالم راحت‌تر بشه.

چندثانیه گذشته بود و جوابی نگرفت. چیزی نمونده بود تا چشم‌هاش رو باز کنه که توی آغوش گرم و راحتی زندونی شد.

_ممنونم هیونگ. هیچ‌وقت یادم نمیره واسمون چیکار کردین.

با فکرکردن به این‌که اگر تمین واقعا رقیب عشقیش بود باید چه فشاری رو تحمل می‌کرد و دیدارهاشون همیشه پر از حس معذب‌بودن می‌شد، نفس عمیقی کشید. از این‌که همه‌ی این اتفاقات، عمدی و برای رسیدنشون به‌هم‌دیگه بود، شکرگزار بود.

Sew Me LoveWo Geschichten leben. Entdecke jetzt