برای اولینبار توی این مدتی که با یسونگ قرار میگذاشت، برای خواب به اتاق خودش برنگشته بود. بکهیون این رو از روتختی مرتبی که حتی یک چروک کوچولو هم نخورده بود، متوجه شد. وقتی که پسر جوان پرورشگاه رو ترک میکرد، چیزی راجع به موندن پیش سلبریتی نگفته بود. البته وظیفهای هم برای توضیح دادن نداشت اما هرگز شبها جایی نمیموند. بکهیون با فرض قبلی وقتی که دیروقت به خونه برگشته بود، به اتاق چانیول سر نزده بود و فکر میکرد که اونجا خوابه. حالا صبح شده بود و اتاق، بدون پسر جوان خیلی سرد و خالی به نظر میرسید. بکهیون هیچ توضیحی برای حال ناخوشایندی که بهش دست داده بود، پیدا نمیکرد. انگار یک وزنهی چند تنی روی شونههاش بود. انگار دستی توی سینهاش فرو رفته و برای چندثانیه قلب سنگینش رو فشار داده بود. وابستگی به پسر کوچولوش که الان خیلی بزرگتر از روزهای پرخاطرهشون شده بود، هی عجیب و غریبتر میشد.
با قدمهای خیلی آروم و ذهن درگیر به آشپزخونه برگشت. دیگه نیاز نبود که برای چانیول شیر گرم کنه. هنوز پاکت شیر رو توی یخچال نذاشته بود که صدای وارد شدن رمز در ورودی پیچید. ناشیانه تلاش به عادی نشون دادن خودش کرد و شیر رو به یخچال برگردوند ولی خوشبختانه چانیول متوجهش نشد.
_سلام.
چانیول از حضور بکهیون توی پذیرایی اطلاعی نداشت و وقتی سرش رو برگردوند، هیونگ رو توی ورودی آشپزخونه دید.
بکهیون خونسردی خودش رو حفظ کرد و خیلی نامحسوس به بررسی حالت پسر جوان پرداخت. چشمهاش کمی قرمز بودن و... موهاش خیس!
_سلام هیونگ.
جفتشون به هم دیگه خیره بودن و بدون اینکه متوجه وضعیتی که توش قرار دارن باشن، همدیگه رو بررسی میکردن. بکهیون جوابش رو از موهای خیس پسرش پیدا کرده بود و چانیول بیاختیار سر تا پای مرد جوانی که هیونگ صداش میکرد رو برانداز کرد. مسیر پاهای بلند و کشیده، کمر ظریف و انحنای خوشتراش بالا تنه به شونههای پهن و گردن کشیده و سفید رنگش ختم شد. بعد از اون هم با هوشیاری و آگاهانه، بخشی از راه رو قطع کرد و با پلک بعدی مستقیم به چشمهای مرد خیره شد. تا همون جا هم به اندازهی کافی با احساسات خودش بازی کرده بود. نمیخواست با دیدن لبهایی که تموم این سالها به جز بوسیدن و حرفهای قشنگ و محبت کردن رفتار دیگهای باهاش نداشتن بیشتر از این، از پا در بیاد.
درد غریب و آزاردهندهای روح چانیول رو توی آغوش گرفته بود و اجازه نمیداد از قفس تنگی که احاطهاش کرده بیرون بیاد. شبیه یک سرفه و یک گرفتگی گلوی معمولی نفسش رو کوتاه و با صدا بیرون داد اما این روش چانیول برای سقط کردن بغضی بود که برای به دنیا اومدن، تلاش میکرد. روشی که چانیول توی سالهایی که بکهیون کنارش نبود و خیلی تنها و به سختی بزرگتر میشد و زندگی کردن رو یاد میگرفت، پیدا کرده بود. برای همین، بکهیونی که تمام حرکات و حالتهای چانیول رو تقریبا از حفظ بود هم نفهمید. پسر جوان همیشه با این روش میتونست به خودش تلنگری بزنه که حتی لرزش بدنش رو هم کنترل میکرد و این بار هم موفق شد.
ESTÁS LEYENDO
Sew Me Love
Fanficپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برایم...