توجه: همونطور که پیشتر ذکر شده بود، هیچ بخشی از داستان رو اسکیپ نکنید(حتی به بهونهی اسمات بودن).
احساس سبکی میکرد. اولین و آخرینباری که ملاقاتش کرده بود رو خوب به یاد داشت. چهرهی دوستداشتنی اون پسربچه خیلی واضح توی ذهنش نقش بسته بود. اگر شرایط متفاوتی داشتن حتما همهی تلاشش رو میکرد تا اون پسر رو پیش خودشون بیارن ولی با تصمیمات جدیدی که گرفته بود، ممکن نبود. جلوی پرورشگاه ترمز کرد.
هوا واقعا گرم شده بود و بکهیون تیشرت گشاد سفید رنگی همراه با شلوار جین آبی پررنگی پوشیده بود. هنوز وارد حیاط نشده بود که اینبار کائول رکوردهای قبلی خودش رو شکست.
_اوپاااا.
بکهیون هم اینبار بلندتر از همیشه خندید و بینی دختر رو با انگشت اشارهش فشار کوچولویی داد.
_وای کائول چطوری هربار سریعتر میشی؟ الان دیگه خودمم هنوز نمیدونستم کجا اومدم!
و بعد دستهای دختر کوچولوی ریزهمیزهای که دور پای چپش پیچیده بود رو باز کرد و توی بغلش گرفت._چطور ممکنه کائول!
صدای فریاد تیونگ مرد رو دوباره به خنده انداخت. حتی اون پسر کوچولو هم از سرعت کائول بهوجد اومده بود.
بچهها دور مرد زیبای محبوبشون حلقه زده بودن، برای همین مسیر بیست قدمی حتی بعد از پنج دقیقه هم تموم نشده بود. توی اون شلوغی که بکهیون همهی تلاشش رو میکرد تا توجهش رو به تکتک کوچولوهای دورش نشون بده، متوجه دو چشم زیبایی شد که از دور تماشاش میکردن. پس حق با آقای چوی بود. سهون پیلهای که باهاش خودشو پوشونده بود رو پاره کرده بود.
دفعهی قبل بکهیون اون پسر رو در حالی که زیر نور ماه میدرخشید، دید و الان هم باید اعتراف میکرد که زیر نور آفتاب حتی دیدنیتر هم شده بود. لبخندی زد و با خودش گفت: وقت پروازت نزدیکه.
📌✂️📏
نوشیدنی خوشمزه و خنکی که روبهروش بود رو با نی زرد رنگش بههم زد و رو به آشنای قدیمیش گفت:
_خیلی خوشحال شدم.
مسئول آشپزخانه سرش رو تکون داد:
_منم همینطور آقای بیون. اینروزها حس میکنم رنگوروش هم بهتر شده.
بکهیون لبهاش رو جمع کرد و ناراضی گفت:
DU LIEST GERADE
Sew Me Love
Fanfictionپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برایم...