یورا آخرین وسیلهای که دلش میخواست با خودش ببره رو توی چمدونش گذاشت. قاب عکسی بود که لبخند باوقار جونگسو رو به خوبی توی آغوشش گرفته بود. چمدون رو بست و گوشهی اتاق گذاشت. باید میرفت و پسرهای توی سالن رو در جریان میذاشت.
چانیول و بکهیون روی مبل های پذیرایی نشسته بودن. پسرش، آروم و بیصدا به پایین خیره شده بود وبا انگشت روی زانوش خطوط فرضی میکشید. سرش رو چرخوند تا این بار بکهیون رو تماشا کنه. نگاه مهربون بکهیون روی انگشتهای چانیول و صورتش میچرخید. درست مثل همیشه، بکهیون قبل از همه مراقب چانیولش بود. دیدن این صحنه قلبش رو گرم میکرد. مطمئن بود که چانیول با وجود بکهیون تنها نمیمونه، همونطور که جونگسو بهش گفته بود.
(( یورا به آرامی کنار همسرش روی تخت نشست. جونگسو با آرامش به چشمهای ناراحت همسرش نگاه میکرد. دستش رو آروم روی دست کوچیک همسرش گذاشت. همیشه از این تفاوت اندازشون لذت میبرد.
_ساکتی؟
یورا نفس عمیقی کشید.
_میترسم. بدون تو نمیتونم...
و نتونست. نتونست اونطوری که تصمیم گرفته بود خودش رو جلوی همسر بیماریش نگه داره و اشکهاش ریختن. اما جونگسو فقط لبخند زد و فشار بیشتری به دست همسرش آورد.
_بعد سانگمین چی؟ نتونستی؟
یورا لحظهای ماتش برد. بهش برخورده بود.
_چ...طور میتونی همچین حرف...ی بزنی؟ مگه چیکار کردم که لایق شنیدن این حرفم؟
باز هم با لبخند به چشمهای اشکی همسرش خیره شد. دلش نمیخواست حرف بزنه، دلش میخواست فقط نگاه کنه اما باید توضیح میداد. احتمالا زودرنجی چانیول به مادرش رفته بود و زودتر فراموش کردنش به خودش.
_ناراحت نشو. منظور بدی نداشتم. تو بعد سانگمین تونستی. بعد منم باید بتونی، باید!
یورا ناراحت شده بود. این حرفهای ناراحتکننده برای چی بودن؟
_چرا اینطوری حرف میزنی سو؟ میخوای شکنجهام کنی؟ من واقعا از ته قلبم همهی این سالها رو با فکر تو گذروندم. درسته همیشه بخاطر سانگمین متاسف میشدم اما تو تنها خیالی بودی که توی سرم میگذشت. تو و چانیول.
جونگسو میدونست یورا راست میگه. یورا تونسته بود بدون سانگمین، نامزد سابقش، قوی ادامه بده اما اون نتونسته بود. غم از دست دادن بکهی هنوزم براش تازه بود مثل زخمی که نبسته بود. ولی همیشه ممنون یورا بود و نهایت احترام رو برای همسر صبورش قائل بود.
_میدونم. برای همین ازت میخوام بعد من هم بتونی. من زندگیم دست خودم نیست. نمیدونم تا کی فرصت دارم. بهم قول بده که مواظب خودت باشی. حتی اگه پیشت نباشم.
نگاه شوهرش خیلی فرق داشت. طوری که یورا دلش نیومد خیالش رو راحت نکنه.
_هر چی تو بگی.
ESTÁS LEYENDO
Sew Me Love
Fanficپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برایم...