📍 هفتاد: داستان خیاط‌ها 📍

837 196 69
                                    

سورپرایز قبل مطالعه چپتر:
* قرار بود اون لباس مخصوص رو که چان با عشق برای بکهیون دوخت، هماهنگ کنم و یه طراحی آفیشال و کاملا دیجیتالی بهش بدم اما بنابه‌دلایلی ارتباطم با محیطی که توش امکانات انجامش رو داشتم تا اطلاع ثانوی قطع شده پس می‌خوام طرح اولیه‌شو این‌جا بذارم که البته اصلا کامل نیست ولی کلیتی از اون لباس رو داره و در واقع اولین‌ طرحیه که چانیول براش می‌زنه. پشت لباس رو تازه به‌خاطر کیفیت پایین امکانات نشونتون نمی‌دم که بدبختی اصلی همون‌جاست!*

 پشت لباس رو تازه به‌خاطر کیفیت پایین امکانات نشونتون نمی‌دم که بدبختی اصلی همون‌جاست!*

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

📌✂️📏

از ماشین پیاده شد.جلوی پرورشگاه بود. لبخند کم‌رنگی زد. می‌خواست سونبه‌ی محبوبش رو ملاقات کنه. وارد سالن غذاخوری شد. سونبه‌ی محبوبش مشغول چیدن کوکی‌های شکلاتی توی پیش‌دستی بود. به‌نظر می‌رسید درحال لذت بردن از کاری بود که انجامش می‌داد. لبخند روی لبش طعم تلخی گرفت. پلکی زد. انگار این‌جوری ریفرِش می‌شد.

_نمی‌دونستم کوکی آماده کردن برای من این‌قدر خوشحالت می‌کنه هیونگ.

لبخند شیک سونبه همراه نگاه کج و جذابش، قلبش رو به شور خاصی می‌انداخت.

_این خوشحالی برای کوکی‌های تو نیست ولی بهت اجازه می‌دم ازشون بخوری.

اخم ساختگی‌ روی صورتش نشوند. روی کانتری که آشپزخونه رو از سالن جدا می‌کرد، خم شد.

_هیونگ بهم بگو که با اون مدیر خوشتیپی که اون بیرون توی حیاط ایستاده بود رل نزدی چون قلبم واقعا می‌شکنه.

کوکی شکلاتی با فشار میون لب‌های برجسته‌ش قرار گرفت.

_شما کوکیتو بخور. الان واست شیر می‌ریزم.

پسر جوان با ناراحتی‌ای که بامزه و تخس‌تر نشونش می‌داد روی صندلی صورتی رنگی که نزدیک بهش بود نشست. کیونگسو به خنده افتاد و بی‌اهمیت به حالت چهره‌ی هوبه‌ی خوشتیپش مشغول ریختن شیر شد. اون به‌خوبی تظاهر‌ هوبه‌ی محبوبش رو می‌شناخت و می‌دونست چه‌ آدم جدی‌ای پشت اون ادا و اطوار وجود داره.

صدای در سالن توجه هر دوی اون‌ها رو جلب کرد. پسری که کیونگسو برای خوردن کوکی و شیر دونفری منتظرش بود، اومده بود.

Sew Me LoveOnde histórias criam vida. Descubra agora