(( سلبریتی انتظار تماسی از طرف چانیول نداشت. برای همین چندبار پلک زد تا مطمئن بشه خواب نیست. انگار واقعا چانیول باهاش تماس گرفته بود._الو؟... گوشی چانیول دست شما چیکار میکنه؟... اوه، باشه حتما. فقط اگه میشه آدرس اونجا رو بهم بگین... درسته... بله... من تا نیم ساعت دیگه خودم رو میرسونم.
چانیول بدجوری مست کرده بود و چون حواسش سر جاش نبود و نمیتونستن از خودش راهنمایی بگیرن با تماس اضطراری بهش زنگ زده بودن و خواستن به دنبالش بیاد.
لبخند محزونی روی لبهای مرد خوشقیافه نشست. احساس اینکه تماس اضطراری توی تلفن همراه کسی باشه براش خیلی غریب بود. بخاطر موقعیت شغلیای که داشت هیچوقت کسی به عنوان آدمی که توی شرایط اضطراری بتونن بهش تکیه کنن نگاهش نمیکرد. همیشه برای کارهای خیلی مهم مدیر برنامههاش بود که وارد عمل میشد یا خبرها رو به دستش میرسوند. حتی توی رابطههای قبلیش هم هیچکدوم از اکسهاش از اینکارا نمیکردن. مشهور و غیر مشهورش هم فرقی نمیکرد.
باز هم چانیول غیر مستقیم بهش ثابت کرده بود که با بقیه فرق میکنه و باز هم قلب یسونگ لرزیده بود. واقعا ریسک بزرگی کرده بود. با تصمیمی که گرفته و نقشهای که کشیده بود، ممکن بود چانیول رو برای همیشه به دست بیاره یا برای همیشه از دست بده. این روزها هر چند ساعت یک بار از منطق خودش سوال میپرسید که آیا کار عاقلانهای انجام میده یا نه و پررنگترین جوابی که بهش انگیزهی ادامه دادن میداد به دست آوردن حضور ذهنی و شاید قلبی چانیول پیش خودش بود.
اگر میخواست از نقاط ضعف و ترسهای چانیول برای نگهداشتنش استفاده کنه، یک روزی و یک جایی ستونهای کاخ رابطهشون فرو میریخت. اون وقت حتی یسونگی که همیشه محکم و جدی به مسائل نگاه میکرد و نمیگذاشت احساساتش زیاد جلوی دست و پاش رو بگیرن هم مطمئن نبود بتونه از زیر آوارهاش جون سالم ببره. اون به ییشینگ دروغ نگفته بود. چانیول کسی نبود که بعد از دست دادنش بشه راحت زندگی کرد. آدمی که حتی مدل قرار گرفتن دستش روی شونههات محبت رو بهت تزریق کنه، خیلی کم پیدا میشد.
بالاخره تونست با منیجرش هماهنگیهای لازم رو انجام بده و بیدردسر به اون بار برسن. اسم اون بار خیلی وسوسهکننده بود.
_همونجایی که باید باشی...
همزمان که اسم روی تابلو رو زیر لب زمزمه میکرد، منیجرش رو به همراه چانیول دید که به سمت ماشین میاومدن. منیجر قدبلند و قدرتمندی داشت ولی کنار چانیول اینجوری به نظر نمیرسید. چانیول از همهی اطرافیانش قدرتمندتر و بزرگتر بود. فکر کردن به این موضوع بیاختیار لبخند کمرنگی روی لبهای سلبریتی ایجاد کرد.
توی باز کردن در ماشین و نشوندن چانیول به منیجرش کمک کرد. چشمهای درشت پسر قدبلند مدام نیمه باز و بسته میشد. یسونگ با آرامش به پسر قدبلند کمک میکرد تا توی جاش راحت باشه. مشغول جا به جا کردن دستش بود که چانیول دست ظریف و سردش رو توی دست بزرگ و گرمش زندگی کرد.
ESTÁS LEYENDO
Sew Me Love
Fanficپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برایم...