📍پنجاه و نه: زیر نور مهتاب📍

1.2K 430 79
                                    

توصیه: با تصور این‌که پارت‌های بزرگسالانه‌تر رو نمی‌خونید، این قسمت رو اسکیپ نکنید. توی این قصه اتفاقات به‌هم مرتبط هستن و توضیحاتی هست که جواب سوال‌های آینده‌ی شما رو میده.

📌✂️📏

شاید ده ثانیه طول نکشیده بود که بی‌قراری مرد جوانی که زیر تنش بود تبدیل به صدای ناله‌ی کوتاهی شد. هیونگ اسمش رو ناله کرده بود و اینطوری شد که بهترین آهنگ دنیا رو بهش هدیه داد‌. چانیول برای بیش‌تر شنیدن اون صدا حاضر بود هر کاری که ممکنه انجام بده.

بوسه‌ای زیر گوش مرد گذاشت و کمی بلند شد تا تیشرت سفیدرنگ خودش رو در بیاره. مرد جوان بدون این.که نگاهش رو از چشم‌های پسرش برداره با دقت به تن برهنه‌ای که مقابلش بود نگاه می‌کرد. اون فقط یک نگاه بود ولی چانیول نمی‌دونست گاهی قدرت "تماشا شدن از طرف کسی که دوستش داری" می‌تونه تحریک‌کننده‌تر از هر خود*ار*ضایی یا پ*ورنی باشه. بکهیون فقط تماشاش می‌کرد و چانیول رو بیچاره کرده بود!

دستش رو زیر لباس مرد بود و بکهیون بدون هیچ‌ حرفی برای درآوردن لباسش کمک کرد. حالا بالا تنه‌ی هردوشون برهنه بود.

چانیول دوباره به‌جای قبلیش که روی تن بکهیون بود برگشت و بوسه‌ای میان قفسه‌ی سینه‌اش گذاشت. پوست تن هیونگش بیش‌از اندازه لطیف بود.

دست بکهیون بین موهاش بود و اینطوری نوازشش می‌کرد.  برگشت تا دوباره لب‌های مرد جوان رو مزه کنه‌. همینطور که میان لب‌های بالا و پایینی به نوبت بوسه میزد، بازی انگشت هیونگش رو روی نوک سینه‌اش احساس کرد. آهی بی‌محابا از میان لب‌هاش فراری شد و کمی عقب‌تر رفت.

نگاه بکهیون داشت آتیشش می‌زد. نگاه سرکشی که از چشم و لب‌هاش تا نزدیک نافش در گردش بود. این‌بار اندکی پرخاشگرتر از قبل بوسه‌ی خیسی روی چانه‌ی مرد گذاشت و دم گوشش زمزمه کرد:
_بابام حق داشت بکهیون. می‌گفت تو خیلی بی‌پروایی. خیلی شجاعی که اینطوری نگاهم می‌کنی و نمی‌ترسی!

لگنش رو به لگن مرد چسبوند و هردوشون آه خفیفی کشیدن. اون‌ها به خوبی می‌تونستن سختی آلت هم‌دیگه رو احساس کنن. پسر جوان همزمان سرشار از احساس لذت و خجالت شده بود، برای همین کمی بیش‌تر از قبل وزنش رو روی تن مرد انداخت و صورتش رو توی گردن خوش‌بوی انسانی که تنها پناهش بود پنهان کرد. این.که آلت تحریک‌شده و سفتش رو به بدن بکهیون چسبونده بود، تمام تنش رو می‌لرزوند.

بکهیون تاحدودی متوجه شرمی که پسر دچارش شده بود، شد و لبخند کم‌رنگی با حس‌کردن نفس داغ روی گردنش زد. برای اون همه‌چی تازگی داشت. با آگاهی از این موضوع که هردوشون تحریک‌شده بودن و با برخورد بدن‌هاشون یک احساس لذت مشترک رو هم‌زمان تجربه می‌کردن، حالت عجیب و جدیدی رو کشف کرده بود که سابقه نداشت. این‌که می‌تونست بفهمه و درک کنه که چانیول با هر لمسش تقریباً چه حالی می‌شه، شرایط رو براش جالب‌تر کرده بود.

Sew Me LoveWo Geschichten leben. Entdecke jetzt