یک هفته از مراسم تولد و افتتاحیهی جشنواره گذشته بود. اخبار و عکسهای مراسم هنوز ترندهای کشور بودن. اتفاق بزرگی توی کشور افتاده بود که میتونست فشن کرهی جنوبی رو با حفظ هویت مستقل کشور و بدون نیاز به حمایت بیشاز اندازهی برندهای خارجی به دنیا معرفی کنه.
توی همین چندروز، پیشنهادهای کاری زیادی از کمپانیهای سلبریتیهای سراسر دنیا بهشون شده بود و سر تکتک کارمندهای شرکت شلوغ بود. بهزودی جلسهی مهمی برای اهداف جدید و برنامهها و سیاستهای پیش روی شرکت برگزار میشد.
درکنار تمام این اتفاقات، حاشیههای بامزهی دیگهای هم اتفاق افتاده بودن. سخنرانی رییس بیون و رابطهی صمیمیاش با یکیاز مهمترین دستیارهای طراحی و خیاطهای حرفهای شرکت و همچنین لباسی که شب مراسم به تن داشت، کاربرهای مجازی رو دیوونه کرده بود.
زیبایی رییس جوان شرکت، توجه تهیهکنندهها و کارگردانهای شبکههای تلویزیون رو هم مال خودش کرده بود و همه دربهدر دنبال جورکردن یک فرصت برای حضور اون توی برنامهشون بودن. البته شرکتی که فصلنامهی زمستونش با فوتوشوتهای رییس بیون و آقای پارک و فصلنامهی بهارش با عکسهای پارک چانیول و یک نیمرخ مرموز از چهرهی معروف موسیقی، کیم یسونگ، منتشر کرده باشه پتانسیل زیادی برای این حجم از توجه رسانه برای خودش ایجاد میکنه.
حالا با وجود تمام این اخبار و اتفاقات رنگارنگ و جورواجور برای شرکت پریوه،اشخاص کمی از شیرینترین واقعهی بهوجود اومده توی اون شرکت خبر داشتن. رییس بیون و آقای پارک از شب تولد رسماً رابطهشون رو آغاز کرده بودن و رییس جانگ ییشینگ، سویونگ، روثی و تمین تنها کسایی بودن که از این موضوع تا اونلحظه اطلاع داشتن.
بعد از اونشب در ظاهر اتفاق خاصی توی رفتار این زوج بهوجود نیومده بود. شاید بکهیون کمی بهتر از روزهای گذشته بهنظر میرسید و چانیول هم توی آرامش بیشتری به سر میبرد. توی شرکت انقدر کار سرشون ریخته بود که زیاد فرصت نمیکردن باهم وقت بگذرونن و اگر هم فرصتی میشد، هیچکدوم از اونها علاقهای به زیادهروی کردن از خودش نشون نمیداد. شاید یه نگاه گرم، یه نوازش یا لمس ظریف،یه ماساژ خستگی در کن یا یه بوسهی نرم و لطیف نهایت کاری بود که توی خلوتی که توی محل کار بهدست میاوردن از خودشون نشون میدادن.
شبها هم بخاطر حجم زیادی از کارهاشون، دیروقت به خونه برمیگشتن و فرصت آنچنانی برای وقت گذروندن باهمدیگه نداشتن. تنها چیزی که خیلی واضح و برای همیشه فرق کرده بود، خوابیدنشون کنار همدیگه بود.
(( یک روز تقریبا عادی و معمولی رو توی شرکت گذرونده بود. بعد از اتفاقی که شب قبل بین اون و هیونگش که الان مرد زندگیش به حساب میاومد، افتاده بود میتونست بگه که همهچیز حتی بیش از حد خوب و عالی بود. جز اینکه توی رفتار هیونگش خجالت بیشتری احساس میکرد که قبلتر وجود نداشت و این اصلا هم شرم بدی نبود. شرم شیرینی بود که بعد از خصوصیتر شدن رابطهشون برای اون هم بهوجود اومده بود. خجالتی که به معنی محل نذاشتن و فرار کردن نبود. اگر سکوتی بود، برای این بود که بعضیوقتها از هجوم احساسات نمیتونی حرفی برای گفتن انتخاب کنی. بخاطر فرصت پیداکردن برای تنظیم نفسی که ازشدت هیجان تندتر شده یا تپش قلبی که از دست عشق به این حال و روز افتاده، بود.
YOU ARE READING
Sew Me Love
Fanfictionپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برایم...