📍 سی و چهار : رقیب 📍

1.6K 509 344
                                    

بخاری که از ماگش بلند میشد و تا محو شدن توی هوا میرقصید، نگاهش رو تسخیر کرده بود. بالاخره تنها شده بود. این خونه هنوز هم بوی پدر ومادرش رو می‌داد. گرم بود. دنج بود اما چانیول احساس راحتی نمی‌‌کرد. گمان می‌کرد که شاید خوشحال‎‌ترش کنه اما اینطور نشده بود. تازه بیشتر دلش گرفته بود. خودش هم درک نمی‌کرد. اونکه تقریبا هرروز هیونگش رو توی شرکت میدید. این همه دلتنگی برای چی بود. نزدیک بیست و شش سالش بود ولی کمتر از بچگیهاش بیقرار و بیتاب هیونگش نمیشد. شاید باید با یه مشاور یا روان‌شناس صحبت می‌کرد. جرعه‌ای از شیر داغش نوشید و دوباره غرق فکر شد.

(( _هر چیزی که لازم داشتی رو برداشتی؟

چان سرش رو تکون داد.

_بله هیونگ خیالتون راحت.

بکهیون لبهاش رو غنچه کرد و ابرویی بالا انداخت.

_من که از خدامه وسایلاتو جا بذاری. خودتو جا بذاری خوشحالترم میشم.

چانیول لبخندی به پهنای صورتش زد و باعث شد بکهیون برای چندین ثانیه پلک‌هاش رو روی هم نذاره. مرد جوان دستش رو روی گونه‌ی پسر مقابلش گذاشت.

_مجبوری بری چان؟ همینجا بودی دیگه! دلم نمیاد بذارم بری. به دو نفر آدم بیشتر از یکی خوش نمیگذره؟ خیلی شلوغ کردم از دستم خسته شدی؟ هوم؟

چانیول احساس کرد چیزی توی قلبش فروریخت. دستش رو روی دست گرمی که گونه‌اش رو نوازش می‌کرد گذاشت و به آرومی توی دستش فشار داد تا اون گرما و نرمی رو بیشتر احساس کنه.

_هیونگ دم رفتنی اینطوری نگو. دلم پیشت میمونه. واقعا پیش تو خیلی همه چی عالیه. خیلی لوسم کردین هیونگ. باید تمرین کنم و روی پای خودم بایستم.

بکهیون سرش رو تکون داد.

_میفهمم ولی شک ندارم که تو مستقل بودن رو بلدی چانیول! مطمئنی چیز دیگه‌ای نیست؟

چان دستش رو پایین آورد اما همچنان دست هیونگ روی گونه‌اش بود. نمیخواست دروغ بگه و نمیدونست چی بگه.

_پس بهم قول بده هروقت دلت گرفت یا کاری داشتی یا اصلا هر چیزی... هر چیزی شد بیا پیشم. به ساعت و وقت و اینام فکر نکن باشه؟ اتاقتم همیشه اتاق تو باقی میمونه یول. باشه؟ بهم قول بده.

دست بکهیون این دفعه شونه‌ی چان رو ملایم ماساژ داد.

_باشه هیونگ قول میدم. ))

فکر کردن به کلمات هیونگش حتی از اون شیر داغ گرمترش میکردن. خیلی زود دلتنگ شده بود. خجالت میکشید تا با هیونگش تماسی بگیره و حداقل صداش رو بشنوه. هنوز بازدم عمیقش رو بیرون نداده بود که صدای زنگ گوشی‌اش بلند شد. بکهیون بود!

_الو؟

_سلام چان خوبی؟

_سلام هیونگ. خوبم.

Sew Me LoveOù les histoires vivent. Découvrez maintenant