📍 هفت : همونی باشم که اون میخواد 📍

2.6K 765 219
                                    

(( کتاب هاش رو از روی چمن های محوطه ی دانشگاه برداشت .
_ خب بچه ها ... من دیگه باید برم .کلاس زبان دارم .

شلوارش رو خوب تکوند .

یکی از دوست های ییشینگ که خیلی شوخ طبع بود ، دست هاش رو شبیه خبر نگار هایی که میکروفون دستشون می گیرن ، جلوی صورتش نگه داشت .

_ جناب جانگ ییشینگ ۲۴ ساله از سئول چه حسی دارید از اینکه زبانتون در حدّ " عایم سوریِ " و باید از یه پسر ۱۷ ساله ی فسقلی یادش بگیرید؟ عایا با این هیکلتان خجالت نمی کشید ای گوسفند ؟

بکهیون که روی چمن ها دراز کشیده بود و همزمان مچ پای راستش که روی زانوی چپش گذاشته بود رو توی هوا میرقصوند با سرخوشی جواب داد :

_ من و تو ساده ایم دوستم . این بَرّه از خداشم هست . اینجور کلاسا برای پدوفیلای دیک فیس خیلی جذابن . خیلی .

و بعد نیم خیز و آماده ی فرار از دست ییشینگ شد .

_ یاااااا قسم می خورم اونیکه بین من و تو پدوفیله خودتییییی .

و بعد از کمی دنبال کردن همدیگه توی محوطه ی دانشگاه و خندوندن سال پایینیای دانشکده با فاصله از هم ایستادند ‌.
ییشینگ طوری که صداش به بکهیون برسه داد زد.

_ حیف کلاسم داره دیر میشه بیون بکهیون . حالیت می کردم دنیا دست کیه .

بکهیون از دور برای ییشینگ زبونشو در آورد و با صدای بلند خندید و دست تکون داد .
لبخند قشنگی روی لب های ییشینگ شکل گرفت . بکهیون رو خیلی دوست داشت .و چیزی ازش نمیتونست به دل بگیره . شاید اولین دیدارشون کمی خشن بود !
اما بعد از اون ، رفاقت عجیبی داشتن که حتی اگه یک شب تا صبح هم بهم بد و بیراه میگفتن یا کتک کاری می کردن هیچ جدایی و قهری در کار نبود ...

زیر لب غر زنان از اتوبوس پیاده شد .

_ بمن میگه پدوفیل ! عمه ام هر روز قایمکی میره اون پسره ی گامبو رو از دور دید میزنه .

و در حالیکه بسمت منزل معلم خصوصی جدیدش می رفت ، مطمئن میشد که با جملاتش خودشو خالی کنه .

_ پدوفیل تویی که الکی خودتو هیونگ فرض می کنی و میگی دلت برای دونسنگت تنگ شده !
اسممو عوض میکنم اگه یه روز شما با هم نخوابیدید ‌. تازه مطمئنم اونیکه میده هم خودتی ...

بکهیون هر چند وقت یبار از راه دور به دونسنگش سر میزد . طوری که دونسنگش متوجه حضورش نشه . و ییشینگ همیشه معتقد بود که بکهیون به دونسنگش نظر داره و بکهیون همیشه مطمئن میشد که ییشینگ رو بخاطر این حجم از انحرافات مغزی ای که داره به سزای اعمالش برسونه .
ییشینگ نفس عمیقی کشید و بعد از اینکه مطمئن شد غر هایی که زیر لب زده ، آرومش کردن لباس هاش رو تکوند و زنگ در معلم خصوصیش رو زد .

Sew Me LoveWo Geschichten leben. Entdecke jetzt