((بکهیون نمیتونست مکالمهای که بین خودش و چانیول توی استخر اتفاق افتاده بود رو از سرش بیرون کنه. دو روز گذشته بود و پسر جوان حتی فرصت نمیداد تا بکهیون حرفی به میون بیاره. همش بحث رو عوض میکرد یا راجع به کار و طراحی و بیزینس حرف میزد. هربار هم که بکهیون تلاش میکرد تا دوباره بحثی که توی استخر اتفاق افتاده یا مهاجرت چانیول به آمریکا رو به میون بکشه، انگار بو میکشید و نمیذاشت به اونجاها برسن.
طاقت بکهیون طاق شده بود. نمیدونست فکر و تصمیم درست چیه. فقط مطمئن بود که دیگه طاقت دوریش رو نداره. زندگی خیلی کوتاهه و بکهیون نمیتونست اجازه بده که این فرصت کم هم به دور از آدمهایی بگذرونه که دوستشون داره. گوشیش رو برداشت تا با صمیمیترین رفیقش صحبت کنه.
_سلام شینگ. کجایی؟... میخواستم ببینمت... پسفردا؟... اوه باشه... مواظب خودت باش... فعلا.
با خودش فکر میکرد بعد از دیدن ییشینگ شاید احساس سبکی بیشتری پیدا کنه اما ییشینگ رو تا دو روز آینده نمیتونست ببینه. اون برای یکی از قراردادها به سفر کاری خارج از سئول رفته بود و کاری از دستش بر نمیاومد. با فشار بیشتری به پشتی صندلیاش تکیه داد و هوفی کشید. صدای در زدن اومد.
_بفرمایید.
تمین بود.
_سلااام!
_همیشه پر انرژی...
مرد تازه از راه رسیده با صدای بلند خندید.
_اصلا دیدن روی ماهت فقط برای خوشحال کردنم کافیه رییس بیون.
بکهیون با این که علاقهی زیادی به خودکار بنفش رنگ فشاریش داشت اما باز هم به سمت همکارش نشونه گرفت و گفت:
_برو نبینمت.
بعد از اندکی خوش و بش، تمین بکهیون رو راضی کرد تا با هم دیگه به یکی از کافههای معروف و لاکچری سئول برن.
_جدیدا همش سرت توی گوشیته ها. خبریه؟
به نظر بکهیون، خندهی تمین بعد از سوالی که ازش پرسیده بود، خیلی عجیب بود.
_نه بابا. اینو من باید از تو بپرسم. سابقه نداره ییشینگ بذاره انقدر روی زمین بمونی...
با خنده و شوخی و کتککاریهای کاملا دوستانه(!) بالاخره به کافه رسیدن.
نه زیاد شلوغ بود و نه خیلی خلوت. به سمت کنجی که تمین با دست نشون داده بود، رفتن. هنوز خیلی از جا گرفتن پشت میز دنجشون نگذشته بود که چشم بکهیون به میز کناریشون افتاد. فاصلهی بین میزهاشون کم نبود اما به قدری کافی بود که چهرهی آدمهایی که پشتش نشسته بودن معلوم باشه. پارک چانیول و کیم یسونگ اشخاصی بودن که بکهیون حتی از پشت سر هم به خوبی میتونست تشخیصشون بده، چه برسه به این فاصلهای که به خوبی میتونست صورت جفتشون رو ببینه.
ESTÁS LEYENDO
Sew Me Love
Fanficپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برایم...