سوییچ و کیف پولش رو برداشت و توی آینه طبق یه عادت همیشگی موهاشو مرتب کرد و با احتیاط از ماشین پیاده شد . متوجه چانیول شد که از روی زمین چیزی بر می داشت و از اون سمت هم کامیون بزرگی به طرفش می اومد .
رنگ صورتش از ترس عین گچ شده بود و انگار صداش در نمیومد. بالاخره اسم چان رو فریاد زد و به سمتش دوید. نمیدونست برای چی چان عین مسخ شده ها به ماشین خیره شده و حرکتی نمیکنه . راننده ی کامیون متوجه چان شده بود و بنظر میرسید داره سرعتشو کم میکنه تا ترمز کنه .
بکهیون با آخرین توانش به سمت چانیول میدویید و اسمش رو فریاد می زد. لرزش های هیستریک امونش نمیدادن و شدیدا سردش بود .
خوشبختانه راننده ی کامیون تونسته بود به موقع ترمز بزنه اما چانیول کمی قبلتر بیهوش شده بود . بکهیون به سرعت کنارش زانو زد و سرش رو توی آغوشش گرفت . گردنبند یادگاریش رو توی مشت دست های چانیول پیدا کرد .
به گونه های چانیول آروم ضربه میزد و اسمش رو مرتب صدا می کرد . راننده ی کامیون مرد مهربون و با درکی بود که به بکهیون کمک کرد چانیول رو به ماشینش ببره . با سرعت به سمت بیمارستان میروند .
حدس می زد این اتفاق مربوط به همون حمله های عصبی چانیول داشت اما باز هم آروم نمی شد . چرا چانیول باید انقدر شکننده میشد ؟ اون جوون و پر از استعداد بود و دیدنش اینطوری ضعیف و بیمار قلب بکهیون رو به درد میاورد .
به سرعت چانیول رو به بیمارستان رسوند و پشت در اتاق منتظر دکتر موند . دلش میخواست به حال خودشون و شرایط پیچیده ای که توش گیر افتادن گریه کنه . همیشه وقتی ناراحت میشد نفسش بالا نمیومد و احساس خفگی می کرد . الان هم توی همون شرایط بود . انگار قلبش محکم توی مشت یکی داره فشرده میشه . از خودش خجالت می کشید . نمیدونست چرا حس میکرد واکنش ها و رفتاراش با توجه به سنش خیلی بچگونست اما دست خودش نبود .
دقیقه ها براش خیلی کند پیش میرفت و انقدر لب هاش رو گاز گرفته بود که پوسته پوسته شده بود . بالاخره دکتر از اتاق بیرون اومد و بکهیون سعی کرد جراتشو جمع کنه تا پیشش بره .
_ آقای دکتر ؟ ببخشید حالش چطوره ؟
دکتر مکثی کرد و با دقت به قیافه ی بکهیون از پشت شیشه ی عینک گردش نگاه کرد .
_ شما همراه آقای پارک هستید ؟
_ بله آقای دکتر . حالش خوبه ؟ چیز جدی ای نیست ؟
دکتر دستشو روی شونه ی مرد مضطرب گذاشت و فشار آرومی داد .
_ نه آروم باش . چیزی نیست . الان وضعیت تو نگران کننده تر از اونه . فقط فشار عصبی بخاطر شوکی که بهش وارد شده باعث شده تا نتونه عکس العمل نشون بده و از هوش بره . یکم آرامبخش تزریق کردیم چند ساعت دیگه از خواب بلند میشه و میتونید مرخصش کنید .
YOU ARE READING
Sew Me Love
Fanfictionپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برایم...