📍 شش : جلوی من نبوسش 📍

2.6K 793 113
                                    


با قسمت فشاریِ خودکار بنفش روی میز ور می رفت . سرشو روی دستاش که روی میز بودن گذاشته بود . بزودی جونمیون می رسید . مدت زمان کمی نبود که با جونمیون بواسطه ی ییشینگ آشنا و صمیمی شده بود . جونمیون حتی بعد از جدا شدن از ییشینگ با بکهیون صمیمی مونده بود و بکهیون واقعا ممنونش بود .

بکهیون هرگز فکرش رو نمی کرد که جونمیون ، چانیول کوچولوش رو بشناسه . و خیلی دلخور بود چرا زودتر نفهمیده بود . البته جای تعجبی نداشت چون چند سال اخیر رو درگیر تاسیس برندش بود و از خیلی چیز ها میتونست بی خبر باشه .

نسبت به رابطه ی ییشینگ و چانیول دلشوره داشت . بخوبی بخاطر داشت که ییشینگ میخواست چان رو قبول نکنه و خب چان رو جونمیون معرفی کرده بود .

توی همین افکار بود که در خورد و جونمیون با یک دسته گل و کمی تنقلات توی چهارچوب در ظاهر شد . لبخند عمیقی روی صورت بکهیون شکل گرفت و بلند شد تا از پشت میز بسمت جون رفت و باهاش دست داد و دوتایی روی مبل کنار هم دیگه نشستند .

_ خوش اومدی

_ ممنونم

لبخند جونمیون طوری بود که بکهیون متوجه معذب شدنش شد . عجیب بود . شاید بعد از کات کردن با ییشینگ ، این اولین باری بود که میدید جونمیون مقابلش معذبه .

_ چان میگفت که تو اونو میشناختی !

جونمیون سعی کرد سکوت بینشون رو بشکنه و خب موفق هم بود .

_ آره . میشناسمش جون . خیلی هم میشناسمش ولی برام جالبه بدونم شما همدیگه رو از کجا میشناسید ؟

کمی مردد بود حرفش رو ادامه بده ولی تصمیم گرفت بگه .

_ فکر نکنم مربوط به گذشته ی چان باشی ، چون تقریبا گذشته اش رو میدونم احتمالا مربوط به سال هاییه که ازش بی خبر بودم درسته ؟

جونمیون از لحن پرسشی و مطمئن بکهیون تعجب کرده بود . همه ی این ها نشون میداد که بکهیون خیلی به چانیول نزدیکه و توی گذشته مهم بوده . اما چرا چان تقریبا همه چیز های مهم رو یادش بود بجز بکهیون ؟ یعنی چان کامل خوب نشده ؟ سوال های مختلفی ذهنش رو مشغول کرده بود اما سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه تا جواب بکهیون رو بده .

_ آره . فقط ببخشید که اینو میگم بک . خودت میدونی من بهت اعتماد دارم اما برای این چیزی که میخوام بگم باید بدونم چان رو از کجا میشناسی ؟

بکهیون اصلا بهش برنخورد و جونمیون رو درک کرد و حتی تا حدودی خوشحال شد که چان همچین کسی رو پشتش داره .

_ داستانش پیچیدست . این چیزی که میخوام بهت بگم حتی بخش هاییش رو چان هم نمیدونه . البته شاید هم بیشتر از این باشه که بهش بخوام بخش بگم ...

جونمیون پلکی برای اطمینان دادن به بکهیون زد .

_ راحت باش بک . می فهمم .

Sew Me LoveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora