Part 14

1.9K 272 90
                                    

"سونگمین"

توی ایستگاه اتوبوس منتظر هیونجین نشسته بودم ،

هیونجین : سونگمیناااا

هیونجین از دور دستش رو تکون داد و سمتم اومد و کنارم نشست

سونگمین : های
هیونجین : های
سونگمین : چه خبر؟ چیکار کردی؟
هیونجین : هر چی که امروز میخوایم بخونیم رو آوردم ، احتمالا کل تایم مدرسه رو باید درس بخونیم.

اتوبوس اومد و جلومون ایستاد ، با هیونجین کیف هامون رو برداشتیم و سوار شدیم و روی صندلی آخر نشستیم

هیونجین : سونگمینا به نظر ناراحت میای
سونگمین : اوهوم~
هیونجین : چرااا؟؟
سونگمین : وضع یکم آشفته س ، مینهو هیونگ و فلیکس فقط زمان امتحان میاین مدرسه ، جیسونگ و جونگین هم همینطور ، چانگبینم یه روز میاد یه روز نمیاد ، چان هیونگ هم که برگشته استرالیا ، فقط منو تو هستیم
هیونجین : اوهوممم
.
از اتوبوس پیاده شدیم ، تا در مدرسه باهم قدم زدیم، وارد مدرسه شدیم ، داشتیم قدم میزدیم ، یهو هیونجین با آرنجش بهم زد و با انگشتش به سمتی اشاره کرد

هیونجین : سونگمینا اونجارووو

رد انگشتش رو دنبال کردم ، صحنه عجیبی دیدم ، جیسونگ روی نیمکتی نزدیک درخت نشسته بود و چانگبین هم به اون درخت تکیه داده بود و داشتن باهم حرف میزدن و آبمیوه میخوردن.

هیونجین : یکم عجیبه اینا از کی اینقدر باهم صمیمی شدن

جیسونگ برگه ای از توی جیبش در آورد و سمت چانگبین گرفت ، چانگبین لبخندی زد و برگه رو از جیسونگ گرفت و کنارش نشست ، برگه رو باز کرد و جلوی هردوشون روی میز گذاشت.
کاراشون عجیب بود ، سمت هیونجین برگشتم و گفتم

سونگمین : بیا بریم پیششون
هیونجین : بااوشه

با هیونجین سمتشون رفتیم ، جیسونگ مارو دید که داریم سمت شون میریم ، آروم چیزی به چانگبین گفت ، چانگبین سرش رو بالا آورد و وقتی مارو دید برگه رو تا کرد و توی جیبش گذاشت.

هیونجین : هااای صبح بخیر
جیسونگ : صبح بخیر
چانگبین : هااای
سونگمین : اینجا چیکار میکنین؟؟
چانگبین : هیچی ، بهتره بریم سر کلاس

از روی نیمکت بلند شدن و سمت کلاسا رفتیم ، یه چیزی عجیب بود ، اونا دارن یه چیزی رو مخفی میکنن.
در کلاس رسیدیم ، چانگبین نگامون کرد و گفت

چانگبین : موقع ناهار می بینمتون

چانگبین رفت و ما هم توی کلاس رفتیم .
.
.
موقع ناهار شد ، با هیونجین و جیسونگ به سالن غذاخوری رفتیم .
غذاهامون رو گرفتیم و سر میز نشستیم ، چانگبین هم چند دقیقه بعد از ما اومد و روبه روی جیسونگ نشست.
فضا برام عجیب بود ، جیسونگ و چانگبین رفتارشون باهم عوض شده بود.
چانگبین غذاش تموم شد ، ظرف غذاشو برداشت و رو به جیسونگ گفت

Emotions within °minsung°Where stories live. Discover now