Part 84

1.5K 266 193
                                    

هااای گایز امیدوارم حالتون خوب باشه.
قبل از این که فیکشن رو آپ کنم یکم حرف دارم باهاتون.
گایز من از کسایی که vote نمیدن خیلی گله دارم و این گله داشتنم برای فیکشن
Dark love
Forgetful love

بیشتر از همه اس چون تا ۵ یا ۶ پارت قبلی بالای ۲۰۰ تا vote میخورد ولی حالا ۱۳۰ نهایتا ۱۵۰ تا میخوره.
اگه اینجوری بخواد پیش بره ، مجبورم دوباره شرط vote بذارم و تا به شرط نرسه آپ نمیکنم ، چه یه هفته باشه چه یک ماه چون خیلی دارم برای Dark love زحمت میکشم.
یا مثلا یه عده میان فیک رو میخونن پارت ۱، ۵ ، ۹ و.‌‌‌‌.. این شکلی vote میدن.
خب این چه کاریه همه رو vote بده دیگه ، من دارم کلی زحمت می کشم ولی اکثر ریدرا درک نمی کنن.
زدن روی ستاره پایین صفحه (vote) خیلی سخته؟
خواهشا همه پارت ها رو vote بدین تا منم انرژی برای نوشتن بهتر داشته باشم.
و در مورد این فیکشن
Emotions within

از دیروز تا حالا یک1k و 400 نفر به بازدیدهاش اضافه شده ولی حتی یک نفر هم vote نداده.
خب وقتی دارین داستان رو می خونین ، چرا vote نمیدین؟
واقعا اینجوری برام خسته کننده اس که کلی زمان بذارم و بنویسم ولی خیلیا نسبت بهم بی توجه باشن.
باور کنین vote دادن دو ثانیه هم زمان نمی بره ، پس حتما تمام پارت ها رو vote بدین.
در ضمن آنلاین هم vote بدین که ثبت بشه.
ممنون از همتون.
پارت جدید Emotions within ساعت ۱ شب توی همین اسلاید آپ میشه.
یه عالمهههه بووووس به لپ هاتون😘❤

_____________________________________

"نویسنده"

مینهو بی تفاوت به طرف در خروجی اتاق رفت و در رو باز کرد و از اتاق خارج شد.
جیسونگ کمی مکث کرد و یهو از روی تخت بلند شد.
چنگی به حوله زد و سریع اون رو تنش کرد.
منظورش چی بود؟
برگردن سئول؟
آخه چرا؟
این همه تلاش رو برای رسیدن به دانشگاه نیویورک رو یه شبه نابود کرد؟
دیگه نمی تونست تحمل کنه.
چرا باید اینجا میموند درحالی که همش از لحاظ روحی تحت فشار بود.
مرتب با جیسونگش دعوا میکرد و عصبی میشد.
دیگه نمیخواست این اتفاق بیفته.
تصمیمش رو گرفته بود.
میخواست به سئول برگرده.

جیسونگ سریع از اتاق بیرون اومد.
میخواست هرطور شده مینهو رو از تصمیمش منصرف کنه.
همونطور که حوله به تن داشت ، با سرعت به طرفش دوید و مقابلش ایستاد و لب زد

جیسونگ : فراموشش کن.

نگاه همه بچه ها و البته سونگمین و چانی که تازه وارد خونه شده بودن ، به طرف مینهو و جیسونگ کشیده شد.
مینهو نگاهی به پاهای لخت دوست پسرش انداخت و لب زد.

مینهو : برو لباس بپوش.
جیسونگ : من اشتباه کردم مینهو ، نباید اون حرفارو بهت میزدم.
مینهو : گفتم برو لباس بپوش.
جیسونگ : باشه می پوشم فقط بهم بگو که از تصمیمت منصرف شدی.
مینهو : نه نشدم حالا برو لباس بپوش.

اخمی کرد و با پاهاش به زمین کوبید و صداش رو بلند کرد.

جیسونگ : مینهووو؟

Emotions within °minsung°Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora