Part 66

1.2K 245 90
                                    

"نویسنده"

جیسونگ از خونه بیرون اومد و یواشکی به اطراف نگاه میکرد ، در واقع داره چک میکنه تا ببینه مینهو بیرونه یا نه.
اصلا دلش نمیخواد باهاش روبه رو بشه چون جرمی عصبانی میشه و اون رو توی خونه زندانی میکنه.
هنوزم نمیتونه تنفر جرمی از مینهو رو درک کنه.
وقتی همه جا رو چک کرد و خبری از مینهو و آدم های خونه ی بغلیشون نبود ، کاملا معمولی به راهش ادامه داد و سمت اون مغازه که جرمی بهش گفته بود ، رفت.
وارد مغازه شد و به فروشنده سلامی کرد

جیسونگ : هااای

فروشنده لبخندی زد و جواب داد

فروشنده : هاای

جیسونگ با لبخند به فروشنده نگاه کرد و گفت

جیسونگ : ببخشید ، شکلات تخم مرغی دارین؟
فروشنده : جریان چیه این شکلات امروز اینقدر طرفدار پیدا کرده؟؟
جیسونگ : منظورتون چیه؟
فروشنده : یک ساعت پیش یه پسری اومده بود اینجا و همه ی شکلات تخم مرغی های مغازه رو خرید

جیسونگ با تعجب کمی صداش رو بالا برد

جیسونگ : همشووووو؟؟!!!
فروشنده : آره ، همشو
جیسونگ : این همه شکلات برای چیش بوده؟؟
فروشنده : گفت کسی که بهش علاقه منده ، عاشق این شکلات هاس و انگاری برای اون خریده

پلک های جیسونگ به بالا پرید و با تشکری آروم از مغازه خارج شد و سمت خونه ی جرمی برگشت.
همونطور که قدم میزد ، فکرش درگیر اون پسری بود که برای عشقش این همه شکلات خریده بود.
خیلی دوست داشت جای عشق اون پسره باشه.
آخه مگه میشه کسی انقدر خوشبخت باشه که این همه شکلات تخم مرغی گیرش بیاد؟
آهی کشید و وارد حیاط خونه شد که یهو با صدای آشنایی نگاهش رو به فردی که صدا متعلق به اون بود داد

مینهو : های کیوتی

جیسونگ با دیدن مینهو با استرس دستاش رو مشت کرد و قدم هاش رو به سمت در خونه تند کرد

مینهو : به خاطر اون روز ازم ناراحتی؟ ببخشید نمیخواستم بهت بگم خنگ ولی خب خوشم اومد اذیتت کنم

جیسونگ توجهی به حرفای مینهو نمیکرد و توی جیبش دنبال کلید های خونه می گشت.
مینهو اخم ناراحتی به خاطر بی توجهی اون کوچولو به خودش کرد و تصمیم گرفت ، توجهش رو جلب کنه.
دستش رو توی جیب شلوارش فرو برد و دوتا شکلات تخم مرغی به رنگ آبی و قرمز درآورد و گفت

مینهو : اگه بیای باهم حرف بزنیم از این شکلات ها بهت میدم.

جیسونگ با شنیدن اسم شکلات ، سرش رو سمت مینهو چرخوند و به شکلات های توی دستش خیره شد.
آب دهنش رو به سختی قورت داد ، حالا باید چیکار میکرد؟؟
بی نهایت دلش از این شکلات های خوشمزه میخواست ولی جرمی بهش گفته بود که با مینهو حرف نزنه.
جیسونگ کمی بغض کرد و توی دلش زمزمه کرد

Emotions within °minsung°Where stories live. Discover now