Part 94

1.2K 192 208
                                    

Writer :

"نویسنده"

دو سه ساعتی بود که از رفتن پسرا به اینچئون می گذشت.
مینهو ناخواسته میزبان پذیرایی از چان ، چانگبین و هیونجین شده بود.
خیلی عصبی بود اما حالا که جیسونگ خونه نبود ، بهتره که تنها نباشه.
چهارتا بک جو (آبجو با درصدی الکل) از یخچال خارج کرد و داخل سالن شد و به دوستاش پیوست.
خیلی وقت بود که مثل قبلنا کنار هم نبودن البته بدون هیونجین.
هیونجین سال اول دبیرستان بهشون پیوست ، اونم همراه فلیکس و سونگمین.
لبخند محوی زد.
توی این چند سال زندگی هاشون خیلی تغییر کرده بود اما خوشحال بود که همه باهم آشنا هستن.

هیونجین : به نظرتون الان دارن چیکار میکنن؟
چانگبین : احتمالا دارن بازی می کنن.
مینهو : مگه بچه ان؟
چانگبین : دوست پسرای ما همشون بچه ان.
چان : درسته اونا هیچ وقت بزرگ نمیشن.
مینهو : اوهوم.

لحظه ای بین شون سکوت شکل گرفت و مشغول نوشیدن شدن.

چانگبین : چرا اینقدر زمان دیر می گذره؟
مینهو : توئم همینطور حس میکنی؟
چان : منم همینطورم.
هیونجین : منم اما مطمئنم برای اونا زمان زود می گذره.
مینهو _ چان _ چانگبین : آآآه.

با آهی که بقیه کشیدن ، حال هیونجین هم گرفته شد.
احساس خاصی داشتن.
احساسی که در آن دلتنگی ، غم ، بی حوصلگی و ناراحتی مخلوط شده بود.
کاری برای انجام دادن نداشتن برای همین تصمیم گرفتن کلی بک جو بخورن تا کمی مست کنن.
اینجوری حداقل زمان زودتر می گذره درحالی که در اینچئون غوغایی برپا بود.
سونگمین ، فلیکس ، جونگین و جیسونگ دو دسته شده بودند و توی خونه یه قول دوقول بازی می کردن.
خیلی خوشحال بودن.
انگار دنیا براشون تازگی داشت.
اصلا یادشون رفته بود که سینگل بودن چه حالی داره.
دلشون میخواست بیشتر بمونن اما نمیشد.
عروسی سونگمین سه روز دیگه اس و اونا فقط تا پس فردا صبح وقت دارن تا باهم کلی خوش بگذرونن.
بازی شون که تموم شد ، مشغول خوردن پیتزا شدن و باهم حرف می زدن.

جونگین : آخیش چه قدر دوستانه بیرون اومدن حال میده هااا.

سونگمین پوزخندی زد و گفت.

سونگمین : آره ولی برای تو که راحته.

جونگین اخمی به ابروهاش داد و پرسید.

جونگین : منظورت چیه؟
سونگمین : تو همیشه آزادی.
جیسونگ : راست میگه شرایط تو با ما فرق داره.
جونگین : چه فرقی؟
فلیکس : اینکه دوست پسرت همیشه خودش رو با تو تنظیم میکنه اما برای ما سه تا فرق داره.
سونگمین : ما خودمون باید با دوست پسرامون هماهنگ بشیم.

جونگین خنده ای کرد و ابروهاش رو بالا و پایین کرد.

جونگین : چیه حسودا؟؟ زورتون میاااد؟
جیسونگ : گمشو بابا.
فلیکس : این بچه کتک میخواد دیگه‌.
سونگمین : پس بهتره یه درسی بهش بدیم.

Emotions within °minsung°Where stories live. Discover now