Part 64

1.2K 226 69
                                    

هاای گایز فیکشن جدیدم در حال آپه خوشحال میشم یه سری بهش بزنین *dark love*

"جیسونگ"

دو سه روزی هست که توی خونه ی جرمی زندگی میکنم.
همه چی عالیه
اتاقی که برام گذاشته
تختی که برام مرتب کرده
لباس هایی که برام خریده
غذاهایی که برام درست میکنه
خلاصه همه چی معرکه اس اما حس خیلی عجیبی دارم.
احساس میکنم یه چیزی این وسط درست نیست اما نمیدونم چیه.
از روی تخت پایین اومدمو سمت میز تحریرم رفتم و صندلی رو عقب کشیدمو روش نشستم.
برگه و خودکاری برداشتمو جلوم گذاشتم.

جیسونگ : بهتره شعر بنویسم تا از این فضا بیرون بیام

در خودکار رو باز کردمو شروع کردم به نوشتن.

🎶 تو رو بیاد نمی آوردم ، هر لحظه و هر ثانیه در تلاشم تا شاید ذره ای از خاطرات گم شده ام رو پیدا کنم.
خاطراتی که توش از عشق تو دم میزنم.
من بدون تو میمیرم و روحم‌ رو در اختیار بیگانه قرار میدم.
لطفا برگرد ، برگرد به خاطراتم چون میخوام گرمای وجودت رو احساس کنم به آرامش برسم.
اما اگر برگشتی در کار نیست با جاذبه ی وجودت من رو به سمت خودت بکشو رهام نکن.
به

جیسونگ : به...به...به چی تبدیل بشه؟؟ چه چیزی جاذبه ی زیاد داره؟
وای لعنتی چه چیزی جاذبه ی زیاد داره آخه؟؟

با صدای تق تق به در سرمو چرخوندم.
در اتاق باز شد و جرمی داخل اتاق شد

جرمی : عزیزم ناهارت رو آماده کردم توی یخچال گذاشتم ، من دارم میرم دانشگاه ، خودت زمان ناهار غذات رو بذار توی مایکرویوو و گرمش کن باشه؟

از روی صندلی بلند شدم

جیسونگ : باشه ممنونم

جرمی لبخندی زد و جلو اومد و بغلم کرد

جرمی : زود میام
جیسونگ : هوم

جرمی ازم جدا شد

جرمی : من باید برم داره دیرم میشه.

جرمی از اتاق خارج شد ، سریع دنبالش رفتم.
شروع کرد به پوشیدن کفش هاش ، جلوش ایستادم

جیسونگ : جرمی یه سوال دارم
جرمی : جانم بگو
جیسونگ : میگم چه چیزی جذابه ی زیاد داره؟
جرمی : برای چیته؟
جیسونگ : دارم شعر می نویسم

جرمی لبخندی زد و بعد از بستن بند کفش هاش صاف مقابلم ایستاد.

جرمی : زمین جاذبه ی زیادی داره
جیسونگ : میشه بهتر برام توصیفش کنی بدونم چطوریه؟
جرمی : عزیزم من داره دیرم میشه ، برو توی اتاقم ، قسمت کتابام قفسه ی چهارم یه کتاب بزرگ هست روش نوشته جاذبه ی زمین و نیوتن ، فکر کنم به دردت بخوره.

با خوشحالی خنده ی آرومی کردم ، جرمی جلو اومد و گونه ام رو بوسید رفت.
آهی کشیدمو توی اتاقش رفتم.
اتاق بزرگ و خفنی داره ، البته مال منم خیلی بزرگه ولی کتاب نداره.
سمت قفسه ی چهارم کتابخونه اش رفتمو دنبال کتابی که گفت گشتم
بعد از چند دقیقه پیداش کردمو برش داشتم

Emotions within °minsung°Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon