Part 61

1.1K 236 119
                                    

لطفا هر پارت رو که میخونین vote بدین چون خیلی برای نوشتن بهم انرژی میده♡

"نویسنده"

بعد از این که فلیکس با صدای بلندی به کارلوس گفت که ازش متنفره ، لینا از اتاق بیرون اومد و به هردوشون زل زد.
فلیکس از حرفی که زده بود ، خیلی ناراحت شده بود اون نمیخواست این حرف رو بزنه ولی انقدر گریه ها و التماس های چانگبین براش درد آور بود که نتونست خودشو کنترل کنه.
فلیکس بدون اینکه متوجه لینا بشه سریع به سمت اتاقش دوید.
کارلوس بعد از رفتن فلیکس بغضش ترکید و اشک هاش گلوله وار روی گونه هاش سر خوردن.
لینا اخمی از ناراحتی به ابروهاش داد و سمت کارلوس اومد

لینا : به نظرم دیگه زیاده روی کردی کارلوس
کارلوس : این زیاده روی نیست ، تو خودت میدونی چانگمین چطوری بود
لینا : آره میدونم ولی این پسر ، مثل چانگمین نیست کارلوس ، اون دیوونه وار عاشق فلیکسه
کارلوس : از کجا معلوم؟
لینا : کارلوس این بچه از زمستون تا الان هر روز میاد توی پارک روبه روی خونه و همه ی امیدش اینه که لحظه ای بتونه فلیکس رو ببینه
کارلوس : این دلیل نمیشه ، اون آخرش به خاطر خانواده اش فلیکس رو رها میکنه
لینا : خب براش شرط بزار
کارلوس : شرط؟
لینا : اوهوم~
کارلوس : چه شرطی؟
لینا : اینکه اگه فلیکس رو میخواد باید تاییدیه ی خانواده اش رو داشته باشه
کارلوس : اگه دروغ بگه چی؟
لینا : ازش بخواه با خانواده اش بیاد اینجا تا ما تایید کنیم.

کارلوس کمی توی فکر فرو رفت

کارلوس : یعنی میگی ، من بهش بگم با خانواده اش بیاد و خانوادش بگن فلیکس رو قبول کردن؟
لینا : اوهوم

کارلوس خنده ای کرد

کارلوس : لینا عزیزم تو حالت خوبه؟ به نظرت خانواده ی سئو قبول میکنن پسرشون با یه پسر دیگه قرار بزاره؟
لینا : تو کارت رو بکن ، اگه قبول نکردن ، دیگه فلیکس بهانه ای نداره که ما اجازه ندادیم

کارلوس سکوت کرد ، لینا جلوتر رفت و لبخند شیرینی تحویل شوهرش داد

لینا : باشه کارلوس؟

کارلوس نیشخندی زد و لینا رو بغل کرد

کارلوس : باشه عزیزم

لینا خنده ی آرومی کرد و کارلوس رو از خودش جدا کرد

لینا : خیله خب زودباش
کارلوس : احتمالا پسره دیگه رفته

لینا خنده ی بانمکی کرد

لینا : اون تا فلیکس رو بدست نیاره از اینجا نمیره ، برو عزیزم ، به خاطر پسرمون

کارلوس نفس عمیقی کشید

کارلوس : پس تا من میرم توئم برو همه چی رو برای فلیکس توضبح بده
لینا : هوم~

کارلوس سمت در خروجی خونه رفت و از خونه بیرون اومد.
چانگبین دم در نشسته بود و بی صدا اشک می ریخت ، با بیرون اومدن کارلوس از توی خونه چانگبین سریع بلند شد و ایستاد

Emotions within °minsung°Where stories live. Discover now