لطفا هر پارت رو که میخونین vote بدین چون خیلی برای نوشتن بهم انرژی میده♡
"نویسنده"
بابای چانگبین : زمان زیادی گذشته لی کارلوس ، سئو چانگمینم
کارلوس : چیییییی؟؟؟؟
چانگمین : انگاری قسمته فلیکس الان خونه ی من باشه ، نه؟
کارلوس : خفه شووو عوضیییی ، فلیکس کجاست؟؟ خونه ی لعنتی ات کجاااست؟
چانگمین : خودت که میدونی خونه ام کجاست ، همونجای قبلیه.کارلوس گوشی رو قطع کرد و سریع همسرش رو صدا زد.
کارلوس : لینااااا
همسرش سریع سمتش اومد و با نگرانی پرسید
لینا : چی شده؟؟؟
کارلوس : سریع وسایلمون رو جمع کن میریم سئول
لینا : سئول!؟ چرا؟
کارلوس : فلیکس....فلیکس خونه ی چانگمینهلینا با تعجب به کارلوس خیره شد و صداش رو بالا برد.
لینا : یعنی چی؟ فلیکس اونجا چیکار میکنههههه؟
کارلوس : برو وسایل رو جمع کن ، منم میرم بلیت بگیرم.کارلوس سریع سراغ گوشیش رفت و اینترنتی بلیت گرفت.
لینا هم با عجله و ترس شروع به جمع کردن وسایل کرد..
.
."فلیکس"
چانگمین : بیاین بشینین
با چانگبین جلو رفتیمو روی یه مبل دونفره کنار هم نشستیم.
چانگبین : بابا جریان چیه؟ تو پدر فلیکس رو از کجا میشناسی؟
پدر چانگبین پوزخندی زد و روی مبل رو به رومون نشست.
چانگمین : پدر این کوچولو دوست پسرم بوده
با تعجب به پدر چانگبین خیره شدم.
یعنی بابام دوست پسر بابای چانگبین بوده؟چانگبین : چی داری میگی بابا؟
چانگمین : آره باورش سخته ولی این حقیقت داره ، و...پدر چانگبین با نگاهی مهربون بهم خیره شد
چانگمین : و این کوچولو پسرمونه
با حرفی که زد شوک شدم ، نگاهی به چانگبین انداختم ، چانگبین با تعجب بهم خیره شد و از حرص دستاش رو مشت کرد و با خشم رو به پدرش کرد
چانگبین : منظورت چیه؟؟
چانگمین : زمانی که ما باهم قرار میذاشتیم ، تصمیم گرفتیم ، بچه ای رو به فرزندی بگیریم ، اون بچه صورتش کک و مک داشت و خیلی ناز بود.با حرفایی که میزد ، کم کم بغض کردم ، یعنی .... یعنی من پرورشگاهیم؟
یعنی من بچه ی بابا و مامانم نیستم؟
شروع به گریه کردم.
بدون صدا اشک میریختمو لب هام روی هم می لرزید.چانگمین : کارلوس الان کجا زندگی میکنه؟
آروم سرم رو بلند کردمو جواب دادم
YOU ARE READING
Emotions within °minsung°
Fanfictionکاپل اصلی : minsung _ changlix _ hyunin _ chanmin کاپل فرعی : chanlix _ 2min ژانر : عاشقانه _ فول اسمات _ درام 🔞 روز های پخش : جمعه