Part 57

1.2K 241 165
                                    

لطفا هر پارت رو که میخونین vote بدین چون خیلی برای نوشتن بهم انرژی میده♡

"نویسنده"

بابای چانگبین : زمان زیادی گذشته لی کارلوس ، سئو چانگمینم
کارلوس : چیییییی؟؟؟؟
چانگمین : انگاری قسمته فلیکس الان خونه ی من باشه ، نه؟
کارلوس : خفه شووو عوضیییی ، فلیکس کجاست؟؟ خونه ی لعنتی ات کجاااست؟
چانگمین : خودت که میدونی خونه ام کجاست ، همونجای قبلیه.

کارلوس گوشی رو قطع کرد و سریع همسرش رو صدا زد.

کارلوس : لینااااا

همسرش سریع سمتش اومد و با نگرانی پرسید

لینا : چی شده؟؟؟
کارلوس : سریع وسایلمون رو جمع کن میریم سئول
لینا : سئول!؟ چرا؟
کارلوس : فلیکس....فلیکس خونه ی چانگمینه

لینا با تعجب به کارلوس خیره شد و صداش رو بالا برد.

لینا : یعنی چی؟ فلیکس اونجا چیکار میکنههههه؟
کارلوس : برو وسایل رو جمع کن ، منم میرم بلیت بگیرم.

کارلوس سریع سراغ گوشیش رفت و اینترنتی بلیت گرفت.
لینا هم با عجله و ترس شروع به جمع کردن وسایل کرد.

.
.
.

"فلیکس"

چانگمین : بیاین بشینین

با چانگبین جلو رفتیمو روی یه مبل دونفره کنار هم نشستیم.

چانگبین : بابا جریان چیه؟ تو پدر فلیکس رو از کجا میشناسی؟

پدر چانگبین پوزخندی زد و روی مبل رو به رومون نشست.

چانگمین : پدر این کوچولو دوست پسرم بوده

با تعجب به پدر چانگبین خیره شدم.
یعنی بابام دوست پسر بابای چانگبین بوده؟

چانگبین : چی داری میگی بابا؟
چانگمین : آره باورش سخته ولی این حقیقت داره ، و...

پدر چانگبین با نگاهی مهربون بهم خیره شد

چانگمین : و این کوچولو پسرمونه

با حرفی که زد شوک شدم ، نگاهی به چانگبین انداختم ، چانگبین با تعجب بهم خیره شد و از حرص دستاش رو مشت کرد و با خشم رو به پدرش کرد

چانگبین : منظورت چیه؟؟
چانگمین : زمانی که ما باهم قرار میذاشتیم ، تصمیم گرفتیم ، بچه ای رو به فرزندی بگیریم ، اون بچه صورتش کک و مک داشت و خیلی ناز بود.

با حرفایی که میزد ، کم کم بغض کردم ، یعنی .... یعنی من پرورشگاهیم؟
یعنی من بچه ی بابا و مامانم نیستم؟
شروع به گریه کردم.
بدون صدا اشک میریختمو لب هام روی هم می لرزید.

چانگمین : کارلوس الان کجا زندگی میکنه؟

آروم سرم رو بلند کردمو جواب دادم

Emotions within °minsung°Where stories live. Discover now