Part 77

1.5K 248 115
                                    

Writer :  

"چان"

چان : چون من عاشقتممممم
سونگمین : چ...چ....چی؟!!!!!!

با تعجب بهم نگاه میکرد و هیچی نمی گفت
اخم ناراحتی به ابروهام دادم و جلو رفتم و کنارش روی تخت نشستم.
نگاهش رو بهم داد و متعجب نگام میکرد
نفس عمیقی کشیدم و کمی بهش نزدیکتر شدم.
یکی از دستام رو دور کمرش دادم و توی چشماش خیره شدم.
نگاهی به دستم که دور کمرش بود ، انداخت و لب زد

سونگمین : هیونگ.....اینکارا چیه که میکنی؟
چان : عشقه....عشق
سونگمین : منظورت چیه هیونگ؟
چان : گفتم که من عاشقتم سونگمینا

یهو ازم فاصله گرفت و کلافه شروع به حرف زدن کرد

سونگمین : نه...نه تو داری شوخی میکنی هیونگ ، درسته؟
تو....تو فقط میخوای من مینهو هیونگ رو فراموش کنم.
چان : درسته ، من میخوام مینهو رو فراموش کنی ولی نه به خاطر خودت ، نه به خاطر اینکه داری عذاب می کشی و نه به خاطر مینهو
سونگمین : پس به خاطر چی؟
چان : به خاطر من......میخوام به خاطر من مینهو رو فراموش کنی ، میخوام منو دوست داشته باشی و دیگه به هیچکس دیگه ای اهمیت ندی
سونگمین : هیونگ من....من متوجه نمیشم
چان : چیو متوجه نمیشی؟
سونگمین : اینکه چرا دوسم داری؟؟
من .... من مینهو هیونگ رو دوست دارم و خودتم هم میدونی
چان : درسته ولی احساسات میتونه تغییر کنه
سونگمین : آخه مگه میشه کسی که عاشقه ، عشقش رو فراموش کنه؟
چان : آره میشه ، اگه توی انتخاب عشقت اشتباه کرده باشی میشه
سونگمین : ولی من اشتباه نکردم
چان : چرا کردی....همونطور که من کردم
سونگمین : چی؟
چان : سونگمینا بیا همه چی رو فراموش کنیم و باهم یه زندگی آروم و عاشقانه شروع کنیم
سونگمین : هیونگ چرا داری این حرف هارو میزنی؟
من مطمئنم که تو عاشقم نیستی و فقط به خاطر اینکه بیخیال مینهو بشم داری این حرف هارو بهم میگی

نیشخند تمسخرآمیزی زدم و بهش نزدیکتر شدم و لب زدم

چان : جنابالی کی به من توجه کردی که حالا اینقدر مطمئن راجب احساسات من حرف میزنی؟
سونگمین : چی؟
چان : سونگمینا
سونگمین : هو...هوم؟
چان : من خیلی وقته بهت دلبستم ، علاقه من مال یکی و دو روز نیست.
من از زمانی که با بچه ها قبل از کریسمس رفتیم گردش ، بهت علاقه مند شدم

یه دفعه چشماش از تعجب گرد شد و جیغ خفیفی کشید و زمزمه کرد

سونگمین : چی؟؟......از اون موقع تا حالا؟؟؟

لبخندی زدم و بهش نزدیکتر شدم و با فاصله کمی از صورتش لب زدم

چان : اون موقع به احساسم مطمئن شده بودم.
برای همین اون موقع که فلیکس میخواست با چانگبین بره سئول نرفتم.
من میدونستم پدر فلیکس و خانواده چانگبین اجازه رابطه به اونا نمیدن و خیلی راحت میتونستم برم و فلیکس رو بدست بیارم اما....‌.

Emotions within °minsung°Where stories live. Discover now