Part 86

1.7K 231 443
                                    


"فلیکس"

با نیش باز روی تخت نشسته بودم و به چانگبینی که عصبی و کلافه به طرفم میومد ، نگاه می کردم.
آهی کشید و روی تخت کنارم نشست و مضطرب لب زد.

چانگبین : تو که نمی خوای واقعا این کار رو بکنی درسته؟
فلیکس : چرا میخوام.

اخمی به ابروهاش داد و عصبی و کش دار اسمم رو صدا زد.

چانگبین : فلیکس~

خنده ای کردم و دستام رو دور گردنش گره زدم.
سرم رو توی گردنش فرو بردم و آهسته و نرم گردنش رو می مکیدم.
آهی از لذت کشید و منو توی بغل گرمش فرو برد.
لیس قوی ای به گردنش زدم و زبونم رو تا لاله گوشش کشیدم.
میخواستم سکسی طور رفتار کنم و بهش ثابت کنم که می تونم توی رابطه مون ددی باشم.
فشاری به کتف هاش وارد کردم و روی تخت خوابوندمش.
دوباره سرم رو توی گردنش فرو بردم و مشغول مکیدن شدم اما اینبار پر قدرت تر و خیس تر.
همزمان با مکیدن پوست لذیذ گردنش ، دستم رو پایین بردم و روی عضوش گذاشتم و کمی فشارش دادم.
ناله ای کرد و تکونی خورد.
ریز روی پوستش خندیدم و همراه با گاز تقریبا محکمی از گردن خوش طعمش جدا شدم.
عضوش رو محکم توی دستم فشردم و در گوشش لب زدم.

فلیکس : عزیزم دوست داری چطوری به فاکت بدم؟

یه دفعه چنگی به پهلوهام زد و با تاب دادن بدنش ، منو روی تخت پرت کرد و روی تنم خیمه زد.
متعجب شدم و با چشمای گرده شده ام بهش خیره شدم.
اخمی به ابروهاش داد و با حرص لب زد.

چانگبین : الان بهت میگم باید چطوری به فاک بری.

چنگ محکمی به کش شلوارم زد و شلوار و باکسرم رو از پاهام بیرون کشید.
محکم و بی رحمانه ، سه بار پشت سر هم دیک تحریک نشده ام رو اسپنک کرد.
ترسیده و حیرت زده نگاهش می کردم.
اصلا باورم نمیشه که ورق برگشته.
چطوری کنترلش از دستم در رفت؟
انقدر متعجب بودم که متوجه کارهایی که باهام میکرد نبودم ، فقط یه دفعه سوزشی توی سوراخم حس کردم و متوجه شدم واردم شده.
بدون هیچ حرف یا تقلایی مثل همیشه آروم گرفتم و گذاشتم به فاکم بده.

.
.
.

"سونگمین"

چان وارد اتاق شد ، لبخندی بهش زدم و به طرف کشوی کنار تختش رفتم.
درش رو باز کردم و همونطور که داخلش رو می گشتم ، گفتم.

سونگمین : لوب نداری؟

نگاهم رو با خنده بهش دادم.
درواقع میخواستم تحریکش کنم و روی اعصابش راه برم.
دست به کمر مقابلم ایستاد و با چشمای تیز و ترسناکش نگاهم می کرد.
در کشو رو بستم و به طرف تخت حرکت کردم.
کنار تخت ایستادم و با دستم به تخت اشاره کردم و لب زدم.

سونگمین : چرا ایستادی؟ بیا بخواب تا امشب بهت حال بدم و ......

نذاشت حرفم تموم بشه ، با عجله به طرفم دوید.
نه دوید نه باید بگم به طرفم حمله ور شد.
چشمام از شدت تعجب به گردترین حالت ممکن دراومد.
این چان ، چانی نیست که من همیشه هیونگ صداش می کردم.
چنگ محکمی به بازوهام زد و منو روی تخت هل داد.
به شکم روی تخت افتادم.
خواستم برعکس بشم و نگاهش کنم ولی اون سریع باکسر و شلوارم رو از پاهام خارج کرد و روی تمام تنم خوابید.
با تعجب و البته ترس به ملافه تخت چنگ زدم.
اون ..... اون لخته.
کی وقت کرد لباساش رو از تنش خارج کنه.
آب دهنم رو به سختی قورت دادم و زمزمه کردم.

Emotions within °minsung°Where stories live. Discover now