لطفا هر پارت رو که میخونین vote بدین چون خیلی برای نوشتن بهم انرژی میده♡
"نویسنده"
صدای آمبولانس توی کوچه های نیویورک می پیچید.
آمبولانس ها با سرعت سمت بیمارستان می رفتن.
توی یکی از آمبولانس ها جیسونگ بی هوش افتاده بود و کلی دستگاه اکسیژن بهش وصل بود و از سر و صورت و بدنش خون جاری شده بود.
جرمی با اشک هایی که گلوله وار روی گونه هاش سقوط میکردن ، به چهره ی غرق در خون عشق کوچولوش خیره شده بود و لب هاش رو از حرص گاز می گرفت.
از اون طرف ، توی آمبولانس دیگه ، مینهو هم مثل جیسونگ غرق در خون بود و سونگمین دیوونه وار براش اشک می ریخت و چان هم گوشه ای نشسته بود و با نگاه کردن به هردوی اونها بی صدا اشک میریخت.
با متوقف شدن آمبولانس ها جلوی ورودی بیمارستان و هجوم آوردن پرستارا و دکترا ، سریع جیسونگ و مینهو رو از آمبولانس خارج کردن و داخل بیمارستان بردن.
جرمی و سونگمین و چان هم دنبالشون می دویدن.
دو دکتر و متخصص سمتشون اومدن و شروع به معاینه کردن
دکتری که مینهو رو معاینه کرد ، سریع رو به پرستارا کرد و با عجله داد کشیددکتر : اتاق عمل ، سریع اتاق عمل رو اماده کنین
دکتری که جیسونگ رو معاینه کرد هم همین حرف رو زد و سریع هردو رو به اتاق عمل بردن.
جرمی و سونگمین و چان همونطور که گریه میکردن ، بیرون منتظر بودن.
ساعت ها گذشت و هرسه ی اونها بدون اینکه لحظه ای پلک روی هم بذارن ، منتظر دکترا بودن.
دکتر مینهو زودتر عملش رو تموم کرد و از اتاق عمل کناری اتاق عمل جیسونگ بیرون اومد.
سونگمین و چان سریع سمتش رفتن
سونگمین همونطور که مثل بارون اشک میریخت به دکتر خیره شد و با ترس زمزمه کردسونگمین : دکتر....دکتر...چی...شد؟
دکتر : راستش عمل موفق آمیز بود ولی...چان و سونگمین هردو با ترس به دکتر خیره شدن
چان : ولی چی؟
دکتر : متاسفانه بیمار وارد کما شده
سونگمین : چ...چی؟سونگمین صداش رو بالا برد و با گریه داد کشید
سونگمین : یعنی چییی؟ کی...کی بهوش میاد؟
دکتر : معلوم نیست شاید فردا ، شاید ۱۰ سال دیگه یا شایدم هیچ وقتسونگمین روی زمین نشست و شروع کرد به بلند بلند گریه کردن و ناله کردن.
چان ، سونگمین رو بغل کرد و سعی کرد آرومش کنه.
جرمی نزدیک اومد و کمک چان کرد تا سونگمین رو آروم کنه.جرمی : نگران نباش ، مطمئنا بهوش میاد
دوباره در باز شد و دکتر جیسونگ بیرون اومد.
جرمی سریع سمت دکتر رفت
دکتر جیسونگ هم دقیقا همون حرفای دکتر مینهو رو زد.
جرمی احساس کرد تمام استخوان های بدنش خرد شدن ، تعادلش رو از دست داد و چند قدمی عقب رفت و با گذاشتن دستش روی دیوار تعادلش رو حفظ کرد.
نمیتونست باور کنه که جیسونگ ، اون کوچولوی بانمک ، توی کما رفته و معلوم نیست کی دوباره میتونه چشمای مشکی خوشگلش رو ببینه یا صداش رو بشنوه.
جیسونگ و مینهو رو به بخش منتقل کردن و جرمی و سونگمین و چان ، امیدوارانه بهشون نگاه میکردن تا شاید بهوش بیان.
YOU ARE READING
Emotions within °minsung°
Fanfictionکاپل اصلی : minsung _ changlix _ hyunin _ chanmin کاپل فرعی : chanlix _ 2min ژانر : عاشقانه _ فول اسمات _ درام 🔞 روز های پخش : جمعه