part 27

1.6K 252 180
                                    

"جونگین"

بعد از رفتن مینهو هیونگ ، جیسونگ خودشو توی اتاق حبس کرده و بیرون نمیاد.
خیلی نگرانشم حتی غذاهم نمیخوره.
گوشیم رو برداشتمو به فلیکس زنگ زدم ، شاید اگه اون بیاد اینجا از اونجایی که همدردن بتونن باهم با این مسئله کنار بیان.

بوق....بوق

سونگمین : الو

جونگین : سونگمین؟؟

سونگمین : آره خودمم

جونگین : فلیکس کجاست چرا تو جواب دادی؟

سونگمین : فلیکس خونه منه ولی از زمانی که چانگبین رفت نیویورک ، فلیکس رفته توی اتاق و بیرون هم نمیاد

جونگین : که اینطور ، جیسونگ هم همینطور

سونگمین : جیسونگ؟؟ جیسونگ چرا؟؟

وای خاک توسرت جونگین ریدی

جونگین : ها؟؟ جیسونگ... جیسونگ به خاطر برادرش که اومده خونش ، اومده خونه من و همش توی اتاقه

آخیش بخیر گذشت

سونگمین : برادرش؟؟ مگه برادرش چشه؟؟

جونگین : خب میدونی برادرش ...خب مهم نیست ، میشه لطفا یه کاری انجام بدی؟

سونگمین : چه کاری؟

جونگین : شب با فلیکس بیاین خونه ی من تا باهم شام بخوریم و هردو اونارو از این وضعیت در بیاریم

سونگمین : باشه سعی میکنم بیارمش

جونگین : اوکی پس شب منتظرتونم

گوشی رو قطع کردمو توی آشپزخونه رفتم
مامان روی صندلی میزناهارخوری نشسته بود و سبزی پاک میکرد.

جونگین : مامان

مامان : هوم~

جونگین : ما امشب دوستام دارن میان پیشم میشه برامون گوشت بپزی؟

مامان : نه

جونگین : چرا؟؟

مامان : چون باید برم خونه دوستم ، زنگ بزن بابات از رستوران براتون غذا بفرسته

جونگین : باشه

.
.
.

[نیویورک 8:00 صبح]

"مینهو"

به نیویورک رسیدیم ، ساعت از ۸ صبح گذشته.
بعد از تحویل وسایل از فرودگاه بیرون اومدیم.

چانگبین : مینهو خیلی باحاله نه؟

مینهو : چی باحاله؟

چانگبین : ما ساعت نه صبح حرکت کردیم و الان هشت صبح رسیدیم

مینهو : اوهوم

چانگبین : خب بهتره اول بریم یه صبحونه بخوریم بعد بریم دنبال خوابگاه.

Emotions within °minsung°Where stories live. Discover now