Part 63

1.2K 234 115
                                    

هاای گایز امیدوارم حالتون خوب باشه😊💙
گایز این فیکشن به خاطر امتحانم فعلا آپ نمیشه و پارت بعدیش از ۳۰ دی ماه گذاشته میشه.
امیدوارم درک کنین و ازم حمایت کنین.
این پارت به خاطر شهادت حضرت فاطمه (س) امشب آپ شد.🖤
بووووووس به لپ های همتون😘😘😘😘❤

"جیسونگ"

همونطور که جرمی محکم دستم رو می کشید وارد اتاق شدیم.
جرمی محکم در رو بست و با خشم بهم زل زد و داد کشید

جرمی : داشتی اونجااااا چیکاااار میکردی؟؟

از دادی که سرم کشید بغض کردم ، باورم نمیشه اینطوری سرم داد کشید.
جرمی جلو اومد و بازوهام رو گرفت و صداش رو بلندتر کرد

جرمی : کی بهت گفت با اون لعنتی حرف بزنی هااان؟؟

بغضم ترکید و اشکام روی گونه هام لیز خوردن

جرمی : چرا داری باهام اینکارو میکنی جیسونگ؟؟ تو بهم قول دادی راجب قرار گذاشتن باهام فکر میکنی ولی الان داشتی با اون لعنتی صحبت میکردی ، آخه چراااا؟؟

بی صدا گریه می کردمو به چشمای آبی رنگش که حالا از خشم دورش رو هاله ی خونی مانندی گرفته بود ، خیره شدم.
من جرمی رو دوست دارم.
زمانی که بهوش اومدم اولین کسی رو که دیدم اون بود.
هنوز گل های سرخی که برام توی اتاق چیده بود رو به خاطر دارم.
اون تنها کسی که مراقبمه.
جرمی عه که همیشه کنارمه و یه لحظه ازم دریغ نمیکنه ولی نمیتونم بهش جواب مثبت بدم چون باید بفهمم که چرا قبلا ردش کردم.
جرمی شروع کرد به گریه کردن و بازوهام رو فشار داد و سرم فریاد کشید

جرمی : حرف بزن برای چی داشتی با اون لعنتی حرف میزدی؟؟ اون بهت چی گفت جیسوووونگ؟

نفس عمیقی کشیدم ، اون خیلی عصبانیه ، من باید آرومش کنم ، اون کسی که زندگیش رو به پای من ریخته ، این یک ماه برام سنگ تموم گذاشته ، سه ماه بالای سرم بوده تا بهوش بیام و الان حق نداره به خاطر موضوعی به این کوچیکی اینطوری عذاب بکشه
کمی به جلو رفتمو فاصله ام رو باهاش کم کردمو آروم لب زدم

جیسونگ : منو ببوس

پلک های جرمی از تعجب به بالا پرید و خیره نگام کرد.
لبخندی بهش زدمو دستام رو آروم بالا بردمو دور گردنش حلقه کردم

جیسونگ : منو ببوس جرمی

جرمی درنگ نکرد و محکم لب هاش رو روی لب هام کوبید و دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و منو محکم به خودش چسبوند.
محکم و عمیق لب هام رو می مکید.
چشمام رو بستمو آروم به بوسه های مردونه اش جواب میدادم.
من باید زودتر حافظه ام رو بدست بیارم تا اتفاقاتی که داره میفته رو کنترل کنم.
باید بدونم دقیقا چرا توی بیمارستانم.
جرمی واقعا کی عه؟
چرا اینقدر بهم اهمیت میده و منو دوست داره؟
چرا تاحالا تنهام نذاشته؟
چرا من ردش کردم؟
اون مرد کامل و جذابی عه ، دلیل من برای رد کردنش چی بوده؟
چرا جرمی از این که با اون پسره حرف زدم اینقدر عصبی شد؟
جرمی اون پسر رو میشناخت ، چون اسمش رو گفت.
اون گفت لی مینهو
لی مینهو.....لی مینهو ، یعنی ممکنه اون به من ربطی داشته باشه؟
خب اگه ربط داشته باشه ، اون باید منو میشناخت ولی اون لباس بیمارستان تنش بود ، پس اون هم یه بیماره و منو نمیشناسه
اما....اما حرفی که بهم زد ، لرز عجیبی به تنم انداخت.
اون....اون...میخواست لب های منو ببوسه.
اون مرد عجیبی بود ، شاید لازمه بشناسمش
جرمی مک عمیقی به لب پایینم زد و با صدا ازم جدا شد.
خیره بهش نگاه کردم

Emotions within °minsung°Where stories live. Discover now