Part 31

1.6K 250 227
                                    

"جیسونگ"

یسونگ : به به از این طرفا

با دیدن یسونگ هیونگ ترسیدمو پشت جونگین قایم شدم.

جونگین : یکاری داشتیم و الانم داریم میریم

با فلیکس بازوهای جونگین رو گرفتیم و سمت در رفتیم.
یهو یسونگ بازوم رو گرفت و منو سمت خودش کشید و دستاش رو دور صورتم قاب کرد و با اخم ریزی گفت

یسونگ : گریه کردی؟؟

حرفی نزدم و صورتمو از دستاش جدا کردم
یسونگ نگاهی به جونگین انداخت

یسونگ : برای چی گریه کرده؟؟
جونگین : چون آزمون رو قبول نشده
یسونگ : این گریه داره جیسونگ؟؟ همه خانواده ما میدونن که تو خنگی

عصبی شدمو داد کشیدمو بهش حمله ور شدم ، یقه شو گرفتمو فشارش دادم

جیسونگ : فکرکردی برام مهمه؟؟ هااان؟؟ فکرکردی اون آزمون لعنتی برام مهمه ؟؟ نه مهم نیست من...من به خاطر مینهو ناراحتم ، چون...چون این آزمون برای اون مهم بود.

جونگین جلو اومد و جدامون کرد.
یهو یسونگ بهم حمله ور شد ، دستاش رو دور زانوهام پیچید و از روی زمین بلندم کرد و کل وزنم رو روی کتفش انداخت.
شروع به داد و فریاد کردمو به کمرش مشت میکوبیدم.

یسونگ : ولمممم کنننن... منوووو بذار پاییننننن

منو توی اتاق برد و روی تخت انداخت ، جونگین و فلیکس سمت اتاق اومدن تا کمکم کنن که یسونگ هیونگ توی چهارچوب اتاق ایستاد و نگاه ترسناکی بهشون انداخت

یسونگ : از این خونه برین بیرون
فلیکس : هیونگ جیسونگ ماله مینهو هیونگه

لبخند ترسناکی به فلیکس زد

یسونگ : انگاری دوست داری تریسام بریم آره فلیکس؟؟

فلیکس ترسید و پشت جونگین قایم شد
سمت در اومدم که از اتاق بیرون برم ، یسونگ به بازوم چنگ انداخت و سمت تخت هولم داد
جونگین سعی کرد بیاد توی اتاق که یسونگ با ضربه ی محکمی که به سینه اش زد اون رو به عقب هول داد و در اتاق رو محکم بست و قفل کرد.
سمتم اومد و روی تخت هولم داد.
به آرنج روی تخت افتادم.

جیسونگ : میخوای چه غلطی بکنی؟؟؟

جلو اومد که روی بدنم بخوابه ، پاهامو بالا آوردمو محکم به سینه اش ضربه زدم.
روی زمین پرت شد ، سریع از روی تخت بلند شدمو سمت در رفتم.
تا دستمو روی کلید در گذاشتم ، از پشت بغلم کرد و محکم بهم چسبید ، دستش رو پایین سمت دیکم برد و از روی شلوار شروع به مالیدن کرد.
عصبی شدمو شروع به تقلا کردم.
با آرنجم به شکمش ضربه میزدم و پاهامو رو محکم چفت کرده بودم تا بهم دست نزنه.

یسونگ : انقدر تکون نخور جیسووونگ
جیسونگ : خفه شووو آشغال ، ولم کن بهم دست نززززن

تقلاهام فایده نداشت ، اون خیلی حرفه ای بدنم رو می مالید.
عصبی شدم خیلی زیاد ، اون آشغال چطور جرئت کرده بهم دست بزنه؟
با سرم توی دهنش کوبیدم ، چند قدم عقب رفت و با دستاش روی صورتش رو پوشوند.
سمتش رفتم و با لگد محکم به دیکش زدم.
با دستاش بین پاهاش رو گرفت و روی زمین افتاد.
از درد به خودش می پیچید ولی به جهنم بذار بمیرررره.
با صدای کوبیده شدن چیزی به در از در فاصله گرفتم.
یهو در محکم باز شد و بابای جونگین جلوم ظاهر شد.
جونگین و فلیکس سمتم اومدن و بغلم کردن.
بابای جونگین خطاب به ما گفت

Emotions within °minsung°Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin